جین با دیدن جیمین تعظیم کرد و به همون حالت موند جیمین نفس کلافه ای کشید:
هیونگ لازم نیست منتظر اجازم باشی لطفا راحت باشجین ایستاد و نگاه سردی بهش انداخت:
حتی اگه لطف زیادی بهم داشته باشین من بازم باید جایگاهم رو بدونمجیمین ناراحت پاش رو آروم به زمین کوبید و دست جین رو گرفت:
جین هیونگی هنوز ازم ناراحتی؟ اینجوری نباش دیگه ببخشید اون روز تند رفتم عصابم خورد بودجین سعی کرد قیافه ی مظلوم جیمین رو نادیده بگیره : به هرحال فکر میکنم اینطور بهتره
جیمین غمگین نگاش کرد:هیونگ می خوای عذابم بدی بخاطر نبود تهیونگ و نامجون هیونگ همین الانشم داغونم میدونم گزارش اشتباه تقصیر تو نبود تهیونگ و نامجون از خانواده ی توان مگه میشه اشتباه کنی
جین که معذب شده بود لبخند مصنوعی زد:
باشه جیمینی دیگه ناراحت نیستم خودت رو اذیت نکن
جیمین لبخند غمگینی زد سمت جین رفت و بغلش کرد جین بدون عکس العمل گلوش رو صاف کرد:
ام ولیهد شما نباید...جیمین زمزمه کرد: ساکت شو هیونگ من به این زودی ولیعهد بشو نیستم توهم زیردستم نیستی هیونگمی که تو بچگی کنارم بودی مثل الان که هستی نباید اون حرف هارو بهت میزدم عصبانی شدم و قلبت رو شکستم ولی میدونی که چقدر دوستت دارم مگه نه
جین نفس عمیقی کشید حس میکرد قلبش داره فشرده میشه و نفس کشیدنش سخت کاش جیمین اینطور رفتار نمیکرد کاش جیمین انقدر ساده و آروم نبود کاش مثل خودش خائن و دو رو بود تا جین میتونست بدون عذاب وجدان به جاش روی تخت سلطنت بشینه و یه شاه با شرافت باشه ولی میدونست به زودی با کشته شدن جیمین شرافت و وجدان خودش هم کشته میشه...
_______________جیهوپ در حالی که افسار اسب رو گرفته بود شمشیرش رو برای سپاهش بالا برد و عصبی فریاد زد: بجنبین از جنگل که خارج شیم قصر منتظرمونه تا رسیدن یک نفس میتازیم تا چندساعت دیگه درهای قصر به رومون باز میشه سلطنت برای ماست
افرادش براش فریاد کشیدننامجون هم شمشیرش رو بالا برد و همراه با سپاه براش فریاد کشید
جیهوپ خواست اسبش رو حرکت بده که تهیونگ با دست های بسته پاش رو گرفت و التماسش کرد:هوسوک بذار باهات بیام قسم می خورم کنارت میجنگم تا به تخت بشینی
جیهوپ با پاش هولش داد و تهیونگ رو زمین افتاد جیهوپ از بالای اسب نگاه تحقیر آمیزی بهش کرد:
بهت گفتم هوسوک مرد همون شبی که تمام خانوادم رو ازدست دادم و تو جنگل خون، خون گریه کردم قسم خوردم اون شاه خائن رو بکشمتهیونگ درمونده نگاش کرد:التماست میکنم جیمین رو زنده بذار این تو نیستی هوسوک لطفا به خودت بیا
جیهوپ غمگین نگاش کرد:بس کن تهیونگ خودم میدونم که ضعیفم و دلرحم میدونم این نفرت و قدرت همش از خودم نیست آره من روحم رو تسلیم جادو کردم من طلسم شدم
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...