ساعت ۴ و ۵۵ دقیقه بعد الظهره روز اول فروردینه من گوشه ترین جای خونه مادربزرگم روی یه تخت نشستم
دارم به حرف زدن های عمو و عمه هام و اختلات هاشون گوش میدم عمه ام یه کلیپ از آلوچه نشون میده که یه دلیل میتونه باشه برای زنده موندن
دیشب لاک زدم رو بدنم تتو موقت زدم و همان طور که گفتم اون کارا رو کردم
صبح بیدار موندم تا آفتاب زد و ساعت ۷ شد تلویزیون رو روشن کردم اونم تلویزیون ایران بعد هیچ وقت
یه صفحه قرآن باز کردم و خوندم و دعا کردم بازم بغض تو گلوم بود مثل تمام هفته گذشته
بعدش بازم بیدار بودم کلی کلی انرژی خوب دادم به بقیه خواستم بخوابم نمیتونستم بخوابم پام ضعف میرفت تو مغزم یه صداهایی بود
پامو بستم زجر کشیدم تمام مدت بیدار شدم و رفتم خونه مادربزرگم
بازم خوبه این مثل بقیه سال هاست اما من بازم تو خودمم من و گوشیم
تتلو میگه منم و گوشیم همون که خیلی وقته توشیم
.....................................................
ساعت یک ربع به ده شبه بابام یه فلش از آهنگ های قدیمی چاوشی گذاشته بازم آهنگ های عاشقی عشق رو حس میکنم و غم رو با اینکه عاشق هیچ کس نیستم یه بار دوستم بهم گفت بزار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه تو با کسی
فکر کنم همین شده تو تک تک وجودم عشق رو حس کردم انگار با تمام وجود به یکی عشق میورزم باهاش وقت میگذرونم اما هیچ کسو ندارم
پدربزرگ و مادربزرگمو و اون دایی عوضیم رو دیدم چقدر دلم میخواست یک سال بتونم حتی باهاش دست ندم دستاش از بودن به واکر خیس میشد آخه اون ام اس داره اما من خوشحالم چون داره تقاص اذیت هایی که با من کرد رو پس میده
بگذریم وای چقدر این چیزای کوچیک شادم میکنه بودن کنار دوتا پیرمرد پیرزن و به حرف هاشون گوش دادن
برم نقی را ببینم 😁
.....................................................
سرم درد میکنه و هنوز برنامه ننوشتم برای درس خوندن و کتاب خوندنم و خیلی خسته ام
یک شبانه روزه کامل یا بیشتره که حتی چشم رو هم نزاشتم
سر رسید جدید برداشتم خودکارم که کارم فقط همت منو میخواد
بازم Imagine dragon
امشب برفی را آزاد کردم تو اتاق و خودم میدیدمش میپرید جست و جو میکرد پشت قفسه کفشم زیر تختم بازم راه بود اونقدر تلاش کرد تا رفت
خستگی ناپذیر
برای روز اول برای خودم زندگی کردن سخت بود شکلات شیرینی و یه عالمه ناهار خوردم
اما فردا همه چیز لیست میشه
بازم حشری ام دلم بازی سکسی میخواد ولی امشب نه
دیگه تسلیم نمیشم
امروز مثل روزهای دیگه هر لحظه هر آرزویی میومد تو ذهنم میگفت سال دیگه اینو نمیبینی پس همشو خاطره کن
جزئی نگر بودم میمیک صورت زن عموم رنگ موهاش
حتی فیلم عقد مادر و پدرم دیدم از سادگیشون لذت بردم
و بارها و بارها از خودم پرسیدم آیا میمونم که ازدووج کنم
مادر بزرگم کلی دعام کرد مامانم داشت به بابام تو ماشین در حال برگشتن به خونه میگفت اگه بری اگه تنهامون بزاری ما دق میکنیم
من چی ؟
بابام خیلی تند رانندگی میکرد خیلی تند و حتی خودش میگفت مثل ماشین مسابقه ای ها
پشت چراغ قرمز ایستاده گاز میداد یهو میزد تو دنده