31

7 0 0
                                    

قول داده بودم بنویسم هر روز دوباره اما ننوشتم و الان ۴ روز گذشته حتی یه ویو هم نخورده داستانم یعنی اینجا ته ته جهنمه و من تک تنها افتادم شاید تنهایی بهترین چیزه از تمام اتفاقات این چند روز باید با صبر حوصله بنویسم  اول جونم براتون بگه ماجرا از اون روزی شروع شد که من یه فالوور جدید تو اینستا پیدا کردم دیدم دختره عجب تیکه ای خیلی خوشگل بود خلاصه برا امیر دوستم فرستادم بزار اول اینو تو پرانتز بگم هر لحظه دارم امیر رو با رلم مقایسه می‌کنم امیر درسته آدم درسته نیست درابطه های جنسی متعددی داشته هر چند هفته یکبار میره مهمانی و کوک میزنه و در حالت عادی گل میکشه دوستم هانیه درست میگه این آدم خطرناکه بات همه آدما خاکستری رنگ هستن اگه میتونی بخش سفید رنگشو ببینی باهاش باش اما من هر لحظه دارم اونو با رلم مقایسه میکنم اینکه چقدر شجاعه چقدر خایه داره و رل من نداره چقدر پشتمه مسخره ام نمیکنه اما بگم این به خاطر روابط زیادش با دخترای زیاده مثل من روابط مجازی زیاد با پسرای زیاد
بگذریم باید یه فکر مهم درباره امیر بکنم
داشتم میگفتم فالور جدیدمو برا امیر فرستادم دیدم خیلی خوشش اومده و فلان گفتم بزار آراسو بزارم سرکار اخه آراس عکاسه بهش گفتم این دوستم عکاس میخواد و چندتا از فالورهای خفنمو عکسشو براش دادم گفتم اینا دوستای هنریم هستن و اینا و میریم با هم کوه و اونا مشروب میخورن و اینا دنبال یه عکاس میگردن که دوستم پانیز رو ازش عکس بگیره هزینه سفر هم با خودشونه و اونم خیلی خوشحال شد و منم چت الکی ساختم و برا آراس فرستادم خیلی خیلی مهربون شده بود و حال کرده بود رفتم سحری خوردم و برگشتم دیدم وای این دختره دوست دختر یکی از بچه های کلاسه اگه آراس ببینه بدبخت میشم خلاصه رفتم به آراس گفتم توروخدا نزارید کسی دوستمو ببینه ها و به اون پسره هم الکی گفتم یه مشکلی پیش اومده برای من به شمام نصیحت میکنم عکس دوست دخترتون رو نزارید استوری پسره هم گفت اصلا با اون دختره کات کردم اما بعدش من با آراس با اون اکانت فیک چت کردم خیلی حس و حالم بد بود اگه آراس بفهمه دیگه بهم اعتماد نمیکنه و اینجور حرفا شنبه امتحان داشتم با هر زوری که بود امتحانمو خوندم و بله امروز یکشنبه است و من دوباره کوئیز دارم اما هنوز نخوندمش و میخونم dont worry اون ماجرا گذشت آرام تر شدم
و امروز سه شنبه است و من هنوز این پارتو تمام نکردم مهم ترین چیزی که باید بنویسم اینه که مهدی دوباره آیدیش رو تو اینستا دیدم نوشته بود اسم لجن بازی هاتو نزار هرزگی بازم اینو بلاک کردم ولی بدنم به لرزش در اومده بود و میخواستم هر جور شده ازش شکایت کنم پس رفتم سراغ محمد گفتم تو بهم گفتی میتونم کمکت کنم و اینا اونم گفت تو در شان و شخصیت آدمایی ک با من نشست و برخواست میکنن نیستی گفتم پس این منم و خیلی جدی باش حرف زدم و هیچ کمکی بهم نکرد و منم دوباره بلاکش کردم

تلاش آخرWhere stories live. Discover now