فکر میکنم به یکی ای خواسته های دیرینم رسیدم امروز همه ماسک زده بودند و وقتی لب و حرفا ها پنهان بشن چشم ها میان وسط و حرف میزنن ...چیزی که مدت ها دنبالش بودم امروز دیدم چقدر حس ها از چشم ها منتقل میشه یکی درد داره یکی میترسه یکی گرفتاره. تو زندگیم به چشم سه نفر خیره شده ام دوتاشون مژه های فر و یکیشون مژه های صاف داشت
امروز به صورت یه ساعقه چشم های زیادی اومدن تو زندگیم هر چند چندین پشت غریبه بودند اما انگار حرف هاشون با چشماشون بهم الهام شد
این قرنطینه باعث شد از بودن توی هوای آزاد چیزی ک قبلا هر روز داشتم الان نهایت لذت ببرم و اینکه الان میتونم بدون دلنگرانی از مسخره شدن با آهنگ لب خونی کنم و به پنهای صورت به مردم لبخند بزنم
میتونم توی اتوبوس خلوت بشینم و یه خط اتوبوس را تا انتهاش برم و از دیدن درخت های سبز لذت ببرم
این روزا شبا بغض های دردناکی تو گلومه اما روزش رو دوست دارم هیچ وقت از آفتاب توی صورتم لذت نبرده بودم این روزا حس هایی رو تجربه میکنم که عجیبه