باورم نمیشه ۳۵۴ روز دیگه بیشتر نمونده خوابم برده بود با تمام گیجی تمام ساعت ۱۲ ظهر بلند شدم که برم بیرون یه سیگار بخرم و بکشم اما خستگی بیش از حد هنوز تو وجودم بود پس خوابیدم و برای نهار بیدار شدم گوشیمو چک کردم با استرس روز سومه که رلم حتی جوابمو نمیده و هیچ کسم حتی واتپدمو نخونده
نهارمو خوردمو و اینو دیدم دیشب یه لحظه پیام هاش که بالای گوشی میومد عکس پروفایلشم میومد
این عکس پروفایلشه
خدای من از بس فکر کردم سرم داره میترکه ۳۶۵ روز مهلتیه که من خواستم
اون ۱.۰۵ چیه ساعت مطالعه؟ساعت برای خودم بودن ؟
پس چرا ممیز داره ولی ولی جوابش هنگفته خیلی خیلی بزرگه اخه چیه ساعته یا دقیقه ؟
اصلا به ساعت ربط داره یا نه ؟
نکنه برگه است ؟مثلا یک برگ کتاب
یکی دیگه ای عکس هاشم این بود که یه مرد با یه تفنگ دست میده و تفنگ به سمت خودش شلیک میشه این دیگه چه معنی میده یعنی هر چی به من فکر کنی خودتو عذاب میدی یا برعکسه اون مرده من بودم که باهام دست داد نابود شد فهمیدم شایدم نه نمیدونم میخواسته بهم بگه از یه چیز کم شروع کن و زیادش کن یا تست کرده و دیده این مقدار رشد ناگهانی و خوبی رو میده شایدم میخواسته فقط بهم بفهمونه هر روز با یه مقدار کوچیک میتونی به کلی چیز برسی ولی باید هر روز باشه
من بهش قول دادم من خودم ازش خواستم که بره من نمیتونستم مجبورش کنم
میدونی امروز پیام های اولمون رو میخوندم بارها بارها
اعتبار سنده منه
یعنی چی
.........
هی چی بگم قشنگ بودن خیلی خیلی قشنگ اما
Past is past
بجنگ برا فردا
خوابیدم خوابم نمیبرد تا مدت ها و گیج میزدم تو رخت خواب اما بالاخره گیج خواب شدم مامانم بلندم کرد تا باهاش برم خرید که عمه ام وای عمه ام زنگ ید که بیا بریم خونه مادربزرگم
پوشیدم و رفتم
گفته بودم یه دختره تو فروشگاه بابام هست که هی میچسبه به بابام و تازگیا مریض شده میگه سرما خوردگیه ولی چون میخواد کارشو از دست نده نرفته تست کرونا بده حتی بابام اونو برده دکتر
خونم به جوش آمده بود و اینا هم هی مدام بهش دامن میزدند هزار تا فکر اومده بود تو سرم
بابام گفته بود عمه ام نیاد اونجا سرکار و عمه ام با بابام بد شده بود و میخواست ازش آتو بگیره
گیج بودم دختره هی دروغکی به عمه ام میگه من تست کرونا دادم یا الکی گفته مغازه بسته است
نمیدونم اون دختره میخواد ما را به جون هم بندازه یا عمه ام چشونه هزار تا فکر بد تو سرم بود و چرا اینجوری رفتار میکنن رفتم دلم واز شه بدتر ریختم بهم تحمل داد های مامان جونم اون پریدن هاشون بهم رو ندارم دیگه اعصابم نمیکشه
تازه عموم رو نشون داد که برای تولد زنش چه کادویی گرفته میترسم پول بابامو بالا بکشه
اینا دغدغه های منه اون با پول های ما رفته این چیزا رو خریده