امروز ۵ فروردین بود دلم میخواد بازم یجوری بنویسم تا کامل گیج شم الان یه چیزی تو فکر یعنی تنها فکری ک تو فکرمه اینکه که دل بدم به نوشتن وقت بیشتری برای نوشتن تو واتپد بزارم به خاطر همین الان به جای اینستا گرام تو واتپدم دیروز صبح خیلی کلافه بودم اینترنتمم تمام شده بود و من تا ۹ و نیم غلت قلت قلط میخوردم تو رختخواب البته بگم که رفتم کنار مامانم بخوابم تا تنها نباشه
میدونی الان صدای یه کلاغ میاد و آسمونم هنوز کامل روشن نشده فکر کنم بهترین صحنه تو دنیا این هوای گرگ و میشه که نتونی گرگ رو از میش تشخیص بدی نکنه گرگ درونت را نتونی تشخیص بدی
البته دلم میخواد تو این هوای دم صبح خنک رو تخت کنار همین پنجره لخت تو بغل عشقم بخوابم
تک تک اندام هام رو نوازش کنه اما فکر نکنم نصیبم بشه تنها عشق بازی های من ممکنه اونم ممکنه کوچه کاج تو بغل رلم باشه بوسیدن هایی با عطر گرمش باشه و حتی مک زدن های گردنم و صدای آه های منه لب های شکلاتی من و مک زدن های با ولع اون
امروز دوباره حس عشق رو داشتم کلیپ های اینستا رو که میدیدم البته بگم دیروز اینکه دیروز و امروز درس هامو خوندم بی تاثیر نیست اما باید تایم خوابم رو درست کنم تا بتونم کنار مامان و برفی بیشتر باشم
از روشن کردن لامپ اونم صبح ها متنفرممممم
میدونی این هوای گرگ و میش منو یاد سال های دبیرستانم انداخت الخصوص سال اول دبیرستان که سرویس میومد دنبالم هنوز یادمه ۶ و ۲۰ دقیقه من تا ساعت ۳ یا ۴ حتی ممکن بود شب رو نخوابم با مهدی حرف میزدم حرف نمیزدم مجبور بودم ارضاش کنم اونم به روش های مزخرف و حال بهم زنی که دوست داشت گاهی تو خواب حرف میزدم حتی یه بار خودش گفت چرا چرت و پرت میگی اینقدر خواب بودم همون سالی که این بی خوابی ها این اذیت ها شد فرار از خونه شد زندانی تو یه اتاق که حتی برای دستشویی رفتن باید التماس میکردی شده بود حبس شدن تو کمد دیواری که پشت رو پوشونده بودن و تو حتی نمیتونستی نفس بکشی اما بازم از روی ترس از جاهلیت دوستش داشتی وقتی ک تو زجر میکشیدی اون خوش میگذروند