ساعت پنج عصر روز دوم فروردینه من قول داده بودم بلند شم و درس هامو بخونم حداقل برنامه ریزی کنم اما دیشب موفق شدم دست به خودم نزدم و خوابیدم و بعدش ساعت ۲ بعد الظهر بیدار شدم تو گروه انجمن ها دعوامون شد و من به دبیر انجمن گفتم حلش کنه اون خیلی ماهر تر از من بلد بود جواب بده و به قول خودش جواب دندان شکنی به ساحت دندان مقدسشون بهشون داد و من بسیار لذت بردم البته بگم کمی به حال خودم افسوس خوردم که چرا نتونستم خودم جواب بدم و این ضعف منه
پس میده تو لیست کارهام یکی دیگه از چیزهایی که دوست دارم انجام بدم انگلیسی نوشتنه یعنی فینگلیش
امروز با اون حرف زدم دوباره دوتا حس سراغم اومد ۱ مگه بهت نگفتم سمتش نرو دختره ی احمق چرا خودتو کوچیک میکنی برای یه لبخند این گوه
۲ حس دومی که اومد عکسشو که دیدم لباش رو حس کردم این ها لبایی هستن که رو لب من بودن برای اولین بار
لعنت و صد لعنت به مهدی اگه اون آشغال نبود من الان کنارش بودم بازم از خودم میپرسم آیا هنوز دوستش دارم ؟یا چون اولیش بوده فراموش نمیشه نمیدونم
باید خوابی که دیدم دیشب رو بگم
خواب عجیبی بود البته من باید بگم به تخمم چون اگر اتفاق بیفته من هیچی رو از دست نمیدم فقط میشناسم
کاش سیگار داشتم دارم سیگار برای تولد رلم خریدم تو پاکته ولی ۲ دلیل باعث میشه نکشمش
۱ چون کنت قرمز نیست اه اینم که یادگاری مهدیه اما من به طعمش عادت کردم به اون مزه تهش
۲ اینکه تو خونه ام و مامان بابام میفهمن
میخوام بخوابم بعد خوابم رو میگم
.....................................................
خواب دیدم دوست صمیمیم شمارمو به مهدی داده بود و مهدی میخواست برگرده به من دوستم ز کل عوض شده بود تو خواب شایدم چهره واقعیش بود
خلاصه از اون بگذریم بیدار که شدم گیج گیج بودم سرم یه حالی بود یه چایی خوردم و پوشیدیدم بریم بیرون تو تلگرام بودم تو گروه انجمن ها یکی یه چیزی گفته بود یه دبیر و من جوابشو دادم بدجور ریخته بودم بهم دستام یخ کرده بود تازه تو اون موقعیت بابام گوشیم رو گرفت و گفت ببینم و دایی ام هم زنگ زد بود برا تبریک دیونه شدم اون لحظه بعد نشستیم توماشین سعی کردم حواسمو پرت کنم بازم دستام میلرزید و عرق میکرد مثل اون شب ک بابام دوباره گوشیم رو گرفت
یکم آرام شدم اما حواسم بهش بود رفتیم سمت دانشگاه و جاهایی که با رلم میرفتم تمام خاطرات اومد جلوی چشمم دلم براش یه ذره شده دوستش داشتم چون شادم میکرد بازم داشتم با آهنگ های چاوشی عشق میکردم بغض اومد تو گلوم
اما نریخت عشق دیشبو حس نکردم اما دلتنگی بود حجم خاطرات بود بوسه های تو کاج ها بود کوچه کاج بود قدم زدن های زیاد بود .......
رفتیم پیتزا بخوریم و رسیدیم خونه که عمه ام زنگ زد خونمون و گفت میخواد بیاد خونمون
تنها اومد خونمون و شروع کرد به حرف زدن پدرم بهش گفته بود نرو تو فروشگاه کار کن بابام مدیره فروشگاهه اخه من و مامانم میدونیم که چه خبره تو اون فروشگاه عمه ام که نمیدونست تا نشست اومدم حرف بزنم گفت اصلا حرف نزن من میخوام ک تو اصلا نباشی برا همین گفتم نمیام تو خونتون و شروع کرد به گفتن تا رسید به این حرف که قلبم ایستاد گفت من میخواستم خودمو از پشت بوم بندازم پایین و دو سال قبلم خودکشی کردم چون شوهرم بهم خیانت کرده شوهرش میدونستم مشروب میخوره
حتی تو حرفاش گفت عموی منم میخوره و دختر بازه و حتی یکی از فامیلامون با منشیش ریخته رو هم
حالم بد بود بدتر شد دیونه شدم نمیدونم بهت زده باشم از سادگی خودم که چقدر شوهر عمه ام را خوب میدیدم که چقدر بهش اعتماد داشتم حتی جلوی با لباس تو خونه بودم و اون اینقدر عوضی بوده یا از عموی خودم ک پوست و گوشت خودمه فکرشم دیونم میکنه چطوری زنش تحمل میکنه که شوهرش با یکی باشه بعد بیاد اینو بکنه بعد اون زن عموم خودشو زده به خری با طلا و پول و ماشین خفه شده یا فامیلمون که چه زن نازی داره دوتا پسر گل داره بره با منشیش باورم نمیشه دلم میخواد بالا بیارم رو خودم رو باورهام رو ساده بودنم یا بنالم از آدم های دورم وای خدا مگه اینا هیچی سرشون نمیشه خدا به جهنم تو زن داری زن چطوری میتونی ؟
یا بابام میگفت یکی از زن ها گفته یکی از آدم های مهم کارشون بهش پیشنهاد داده وگرنه پولش رو نمیدن اخه اونم فقیره
خدایا باید گریه کنم
باورم نمیشه
خداروشکر من هنوز باکره ام پدر و مادرم بهم اعتماد دارن و میدونی دلم برا چی سوخت
اولا برا بچه های اینا پسر عموم و دختر عمه ام که با اینکه ۷ سالشه هنوز جیش میکنه تو شلوارش
و دوم برای این زنا که باید ساکت بشینن و تحمل کنن
مهدی بهم گفته بود همه را بد ببین مگر خلافش ثابت بشه راست میگفت
خلاصه با بغض و بهت رفتم سر گوشیم دیدم دوباره این دبیره به من پریده بود بدتر شدم استرس گرفتم دستام میلرزید خیلی حالم بد بود داشتم میترکیدم هی میخواستم پیامش بدم اما با دبیر خودمون حرف میزدم داشتم دیونه میشدم اخه یه استوری توهین آمیزم گذاشته بود اخر دلو زدم به دریا اما بدتر شد اون منکر هر چیزی که بینمون بوده شد و آخرم به این منظور گفت خفه شو و رفت گفت ول کن نصف شبی میدونم به تخمشم نبود حق نداشتم ناراحت باشم؟
چرا حق داشتم اما آیا من به قولم عمل کردم ؟
من دوباره خودمو ناراحت کردم برا چیزای کوچیک که اصلا با منم نبود با دبیرمون بود
اما مگه میتونستم بی تفاوت رد شم شوک شده ام میخواستم درس بخونم اما ذهنم پره پر
چشمامو بستم آهنگ imagine dragon با صدای بلند گذاشتم مغزم داشت میترکید بی حسم کرد
دوتا چیز امروز کائنات بهم نشون دادن
۱ چند روز پیش میخواستم پیاده روی کنم جاهایی که با رلم میرفتم رو کنار دانشگاه اما امشب بدون اینکه بگم بابام خودش رفت اونجا
۲ استادمون برام در اوج غم بودم بغض داشتم وقتی اون پیام داد تو گروه اینو داد همون لحظه
یه استاد برای یه دانشجو پیام داد فکر کندو روز بود با رلم حرف نزده بودم
دلم میخواد ارضا شم خودمو بزنم به بی خیالی ببینم چقدر میتونم خودمو نگه دارم البته با پورن
میدونی به خودم حق میدم امروز روز اولی بود که تلاش کردم برای خودم زندگی کنم به خودم فقط امروز رو مثل دیروز آوانس میدم
ولی بازم به پادشاه پیام دادم که بخونه دلم برای خود
ش تنگ شده
ساعت ۵ و نیم روز سوم فروردینه