روز ۱۳ ام فروردین
یاد چه روزی از سال افتادم یه سال مهدی بهم گفته بود یه حس های خاصی دارم میتونم یه کارای خاصی بکنم ساعت رو بیار پایین البته بگم چند شب پیشش من اینکارو کرده بودم و ساعت رو پام رفت روش شکست
دوباره گفت ساعت رو بزار به عقربه ها نگاه کن من دارم حس ها رو میفرستم تو بدنت
تو باید خودت فعالش کنی و من تا ۷ صبح بیدار بودم رفتیم بیرون مثل همیشه ما زودتر میرفتیم تا جا برای بقیه بگیریم عمو بابام هم میومد و بعد من اعصاب نداشتم و......
بگذریم گفتم دوستم برگشته به واتپد آهنگfemmelike you را پلی کردم که اون بهم گفت و کم کم آرام میشم
میدونی این دختر منو یاد فاطمه که اولین دختری بود که باهاش عشق بازی میکردم و دوستش داشتم انداخت و همچنین هانیه دوست کلاس زبانم که من جونمو برای چشمای مشکی و موهای لختش و عینکش میدم
آروم خوابم برد البته بگم بازم پناه بردم به پورن و....
بلند شدم نهار خوردم و دوباره خوابیدم گیج بودم درست خوابم نمیبرد مثل روزای دیگه نبودم تا اینکه خوابم برد و ۹ شب پاشدم باز هم دعوا و کشمکش با بابام که چرا شبا بیداری روزا خواب گوشیتو بده و شبا بخواب
نقی رو دیدم اومدم سر گوشی دیدم اون دختره پیام داده که عاشق پادشاهه
گفته من خیلی دوستش دارم من منتظرش بودم بالاخره اومد اگه بخوام با اون باشم باید توبو ول کنم منم بهش گفتم برو خوش باشی و بلاکش کردم و خود پادشاهم با یه اکانت دیگه اومد گفت برو منم گفتم باشه من دیگه کاریت ندارم متاسفم برای خودم چرا فکر میکردم واقعا دوستم داره ؟دیشب پوست دوست واتپدمو کندم که راستشو بگو تو از آشناهای اون نیستی چرا همش فکر میکنم هنوز دوستم داره
میدونی من خرم و ساده ام به دو دلیل
۱ هر بار این اتفاق میفته عشق به این زودی به وجود نمیاد و من محبت اونا رو جور دیگه ای برداشت میکنم و بعد که باور میکنم عشقه یهو ولم میکنن میرن
۲ نمیدونم حس میکنم خودم تند میرم جلو یا همه آدما رو خوب میبینم
یکم گذشت دوباره بهش پیام دادم اخه چیشده چرا منو بلاک کردی و این حرفا ولی دیدم بزار این داستان بسته بشه برا همین دوباره بلاکش کردم و امیدوارم تمام شه
نمیدونم چرا همین اتفاق برا اون که پشت درختا عاشقش شدمم افتاد یهو از این روز ب اون روز شد و ول کرد رفت
دوباره اون پسره پیام داد منم پیچوندمش بازم امشب حوصله اش رو نداشتم نه واقعا نداشتم
رلمم نمیدونم کجاست حتما پای گیم و داره میترکونه اعصابمم خورده برا درسام خیلی روهم جمع شده و من باید بخونمشون و ای کاش تکلیفمون رو معلوم میکردن خلاصه بگذریم
دوست واتپدم چه حسی بهش دارم عجیبه فکر میکردم اول پادشاهه بعد عکسشو دیدم و مطمئن شدم نیست باهاش آرامم میدونی یه آهنگ برام داد آهنگ whale iday
داستانش اینه
حس سکس بهش ندارم دلم میخواد فقط یه لباس نازک سفید بپوشه جوری که اندام های زنانه اش پیدا باشه کنارم بخوابه موهاش کوتاهه و بوی شامپوی اوه میده از من لاغرتره ۵۸ کیلوعه از پشت بچسبم بهش آرام کمرشو بگیرم و بچسبونم به خودم پشت گوشش رو ببوسم و روی خودمون پتو بندازم دلم میخواد با بغل این دختره ی فضول آرام بگیرم که بدجور دلمو برده با لبخند هاش:) =)
دنیای پسرا قشنگ نیست میخوام اگه اون اجازه بده با حد و حدود بهش نزدیک بشم
این دختر میتونه کمکم کنه خودمو دوست داشته باشم و در کنارش اونو
بهم گفت هیچ تعاملی را شروع نکنم اما .....
روز ۱۳ به در بدی داشتم در کل یادش بخیر پارسال و پیارسال میرفتیم باغ و جوجه میزدیم
اون تاب سواری های خوابیده آسمان تکون میخوره و نسیم به کل صورتت میخوره
دلم سیگار میخواد عجیب