29

0 0 0
                                    

دیره به جهنم که دیره دیگه نوشتن رو ول نمیکنم خیلی وقته قول دادم بنویسم میدونی امروز قول داده بودم صبح زود بیدار شم ساعتم کوک کردم اونم چند بار زنگ زد ولی کی بیدار شد بازم خوابیدم تا چشمامو باز کردم ساعت ۴ و نیم بعد اظهر بود بازم ارضا شده بودم دیشب و حس بدی داشتم و دستمالی ک جلوی واژنم گذاشته بودم برای حفظ ترشحاتش باید عوض میشد بارون میومد و من با یه تاپ وحشتناک سردم بود لباس گرم پوشیدم و یه نهار مزخرف خوردم خوراک لوبیا با قارچ
میخواستم برم بیرون تو این روز بارانی مانتوم رو پوشیدم باورم نمیشد تمام لباس هام تنگ شده بودند رنگ آبی بهم میومد منم پوشیدم شال آبی و کفش آبی
آدما عجیب بهم نگاه میکنن انگار آدم فضایی ام یا زیبا تر شدم نمیدونم تو بارون قدم زدم آهنگ تو گوشم بود و بازم لبخند میزدم زیر ماسکم ب مردم
هانیه دوستم میگه این موهای پریشان رنگ شده ات و روسری جذاب ترین چیز تو دنیاست
حسابی خریده کردم عشق بازی کردم با گل های خوشبو در راه

گوشم درد میکرد چند روز بود گرفته بود نمیدونم چرا داشتم تو راه فکر میکردم چرا پاکت سیگارمو نیاوردم چرا نمیکشمش مگه حالم بد نیود ؟برگشتم خونه روز معلمه به استاد و چندتا استاد دیگه تبریک گفتمتو گروه دبیرستان یه بحثی بود ک تبریک بگیم و اینا من گفتم من...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشم درد میکرد چند روز بود گرفته بود نمیدونم چرا داشتم تو راه فکر میکردم چرا پاکت سیگارمو نیاوردم چرا نمیکشمش مگه حالم بد نیود ؟
برگشتم خونه روز معلمه به استاد و چندتا استاد دیگه تبریک گفتم
تو گروه دبیرستان یه بحثی بود ک تبریک بگیم و اینا من گفتم منو حذف کنید دوستم ک الان هم دانشگاهیمه برگشته میگه ولش کنید این خله همه چیو با هم قاطی میکنه من خیلی وقته جوابشونو نمیدم اصلا یه بار نیومد بپرسه خوبی یا نه اون دوستم پرسید ولی این نه
هی دوستم هانیه میگه اونا ارزش تورو نداشتن و تو قدرت اینو داشتی ک رها کنی اشکم در اومد یاد اون روزایی افتادم ک چقدر تنها بودم و هیچ کس منو تو اکیپش راه نمیداد حالا هانیه کنارمه و بغض بدتری تو گلومه ک هانیه پیشم میمونه یا نه دوستش دارم هانیه میگه اونا بی لیاقت بودن ک تورو از دست دادند و میگه به زودی خدا هر چیزی رو ک بخوای بهت میده جتی بهم گفت بار دوم ک اومده سراغم دعا کرده ک خدا تلاقی ایجاد کنه اما تا میاد پیش من حرف نداره بگه روز معلمو بهم تبریک گفت گفت من عمیقم و درک کردم برام دعای عظم البلا را داد و من اشکام باهاش قطع نمیشد همزمان هم با رلم حرف میزدم یکم از دستش ناراحت بودم اما بهم انرژی داد کم کم بهم گفت که منو ب رل قبلیش ترجیح میده چون درکش میکنم باهاش شادم و چون بهش گفتم خانواده ات میشم باهاش ارصا شدم خودمون دوست داشتیم عکس های قدیممو براش فرستادم قول دادم ک لاغر کنم اگه نکنم باید پیتزا و سیب زمینی و نوشابه بخرمممم
ای بابا باید هم وزن بشیم اون ۶۰ منم ۶۰
هانیه برام آهنگ پرتقال من رو داد که خیلی دوستش دارم وای برم حرفای هانیه رو توییت کنم

تلاش آخرWhere stories live. Discover now