خوابیدم رو تخت و از سرما میلرزم بالاخره تیشرت پوشیدم دوروزه دست به خودم نزدم
چشمم میسوزه چون هنگام روشن کردن سیگارم آتیش فندک اونو سوزوند پنجره بازه و صدای دیوانه کننده ای میاد دارن زمین کنار خونمون رو میسازنن
شب خیلی خیلی بدی داشتم و بیش تر ای ۱ ساعت نخوابیدم الان سر کلاسم و گوش نمیدم به کلاس و استاد دیگه ای هم دارم که بی نهاقت دوستش دارم یه پست مهم گرفته و من بهش تبریک گفتم
از دیشب له له ام تمام وجودم داغونه شب سختی داشتم پر از درد
از صبح بگم هر کاری کردم بلند شم برم بیرون نشد خیلی خسته بودم خوابیدم بلند شدم نهار خوردم باز هم با استاد حرف زدم گفتم حتی بغل و بوس هم خوشت نمیاد گفت نه ما فقط دوستیم و منم دیگه هیچی نگفتم اونم تا آخر شب بهم پیام نداد عصر که بلند شدم رفتم بیرون لعنت به محمد هر چی حس خوب داشتم گند زد توش
رفتم بیرون با ماسک و دستکش اینبار نه با اتوبوس بلکه پیاده با چشمام با آدما حرف میزدم انگار چشم با چشم حرف میزد با مردهای نفرت میدادم ماشین ها رو نگاه میکردم و برگ های تازه جوانه زده از درخت ها رو داشتم تازه از برگهای جوانه زده از درختان را نگاه میکردم قدم به قدم تو پیاده رو راه می رفتم می خواستم برم داروخانه کم قرص بخرم آخه قرصم تموم شده بود خسته شده بودم پاهام تاول زده بود ولی بازم ادامه می دادم چون هوای بهاری رو دوست داشتم ولی ماسک دستکش از یاد میکرد به من اجازه نمیداد که نفس بکشم حس می کردم که دارم خفه میشم ولی بازم با این حال ادامه دادم تا اینکه رسیدم به داروخانه می خواستم که بازم ببینم توی کوچه ها ولی بازم ولی گفتم که امروز از خیابان اصلی میام از خیابان اصلی برگشتم عصبی بودم کلافه بودم و سرم درد میکرد نمیدونم چرا اومدم خونه و شروع کردم به مواد دونات درست کردن باید امشب شیرینی میپختم چون پدر مادرم خیلی دوست داشتم اعصابم خورد بود و خیلی بد رفتاری میکردم براشون شیرینی پختم ولی نمیتونستم درس بخونم پس هیچی درس نخوندم تا این که رفتم سر گوشی دیدم محمد برام پیام گذاشته