تهیونگ : ادامشو من میگم نامجون هیونگ
________________________تهیونگ : بعد از اون ما اومدیم اردوگاه و شب وقتی همتون خواب بودین من بیدار شدم و دیدم جونگکوک نیست . همه جارو گشتم و کوک اخرین جایی که به ذهنم رسید یعنی اون دریاچه بود . جونگکوک همونجا بهم گفت که دوستم داره و منم بهش توضیح دادم که اون اتفاق عمدی نبوده . بعد از اون میخواستیم برگردیم اردوگاه و وقتی به کوه نگاه کردم از اون غار یه نور سفید رنگ بیرون میومد . نور به اندازه ای نبود که بشه با یک یا حتی چند تا چراغ قوه هم به وجود اوردش خیلی بیشتر از اون بود .
نامجون : واقعا عجیبه . این همه اتفاق افتاد براتون بعد شما حتی یه کلمه هم به ما نگفتین ؟
جونگکوک : هیونگ قرار نبود اصلا به کسی بگیم . تهیونگ همین الان هم بخاطر من داره اینهارو میگه . راستش ما میخواستیم راجب یه چیزی بهمون کمک کنی.
نامجون : خب ، اون چیه ؟
جونگکوک : اول اینکه چرا تهیونگ یهویی حالش بد شد با وجود اینکه نه به گیاه ها حساسیت داره و نه این موضوع براش سابقه دار بوده باشه ؟ دوم اینکه چرا تهیونگ نور اون غار رو دید ولی من ندیدم؟
نامجون : تو نور غار رو ندیدی؟
تهیونگ : نه هیونگ فقط من دیدم .
جونگکوک : تهیونگ بهم گفته بود توی اون غار ها یه سری گردنبند هست که یه نیرو خاص ازش نگهداری میکنه و هر کسی جز صاحب اون گردنبند ها وارد اون غار بشه بلافاصله توسط اون نیرو میمیره
نامجون : تهیونگ !!!!!! اون غار اینجاست؟
تهیونگ : اره هیونگ همینجاست . مگه تو هم قضیش رو میدونی ؟
نامجون : اره میدونم . قبلا وقتی شما ها هنوز نیومده بودین دانشگاه من و هیونگاتون با هم یه پروژه داشتیم که درباره همون غار تحقیق کردیم .
جونگکوک : یعنی میدونین اون نور برای چیه؟
نامجون : اره ... نه ... نمیدونم . پروژه ما ناتموم موند ، راجب این موضوع اطلاعات زیادی نداریم . تهیونگ گمونم باید با این موضوع که به بقیه چیزی نگی کنار بیای . این موضوع حداقل باید بین گروه خودمون یعنی هر هفت نفرمون بمونه . باید این موضوع رو به بقیه هم بگم
تهیونگ : هیچ راهی نداره بقیه نفهمن ؟
نامجون : متاسفانه نه ! تهیونگ ماها دوستتیم و ممکنه این اتفاق دوباره برای هر کدوممون بیفته . اینکه بقیه هم بدونن مشکلی اینجا نمیکنه .
تهیونگ : ولی هیونگ...
جونگکوک : ته ته ، خواهشا!
نامجون : تهیونگ به حرف من گوش نمیکنی به حرف جونگکوک گوش کن
تهیونگ : نامجون هیونگ اینم میدونی؟؟؟؟
جونگکوک : قبل از اینکه بخوام حسم رو بهت بگم با نامجون هیونگ مشورت کردم
VOCÊ ESTÁ LENDO
death spell
Fanfic𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓼𝓹𝓮𝓵𝓵࿐ کی فکرش رو میکرد یه طلسم باعث بشه زندگی ۷ تا پسر زیر و رو بشه ، طوری که برای نجات زندگی خودشون و دیگران با یک طلسم به نام " طلسم مرگ " مبارزه کنن . فقط برای ادامه اینده ای که معلوم نیست بهش میرسن یا نه... کاپل ها : نامجین ، س...