| part 8 |

643 102 15
                                    

دیدگاه نامجون :

چشمام رو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم . همه جا تاریک بود و هیچ چیزی قابل دیدن نبود . میتونستم سرمای سنگی که روش خوابیده بودم رو حس کنم . کم کم چشم هام به تاریکی عادت کرد و خودم رو توی یک جایی دیدم که همه جاش سنگ بود یا بهتر بگم انگار یه غار بود ، غاری که دری برای خروج نداره . با جا افتادن اسم غار توی ذهنم یاد طلسم مرگ افتادم .

این همون غاریه که اون پسر توش زندگی کرد، خود کشی کرد ، و مرگش باعث شد راه از بین رفتن طلسمش توی همون غار باقی بمونه .

از روی سنگی که روش به نظر میرسید بیهوش شده بودم بلند شدم ، بلافاصله بعد از بلند شدنم از پشت سرم یک چیزی به مقدار زیادی نور تولید کرد که باعث شد چشم هام رو از درد ببندم .

نور کل غار رو گرفته بود و خیلی طول کشید تا بتونم چشم هام رو به اون نور عادت بدم . وقتی چشم هام یکم عادت کرد به سمت منبع نور رفتم . یک گوی روی یک پایه چوبی داشت پرتو های نورش رو به همه جا میتابوند . دستم رو روش گذاشتم تا بتونم لمسش کنم ولی بلافاصله اون باز شد و یک گردنبند و نامه ای روش دیده شد . نوشته روی نامه رو بلند بلند خوندم .

" ذهن خوانی ، ای کسی که داری این نامه رو میخونی ، تو برگزیده شدی تا یکی از اون ۷ نفری باشی که طلسم مرگ رو از بین ببری . این گردنبند نشان قدرت توست و به تو کمک خواهد کرد که از آن قدرتت به درستی استفاده کنی . هیچ وقت از خودت دورش نکن و به خوبی از آن مراقبت کن . مراقب دوستان دیگرت که دارای قدرت هستند باش ، زیرا دوستی کلید اول از بین بردن طلسم مرگ است "

با خوندن نوشته ها به فکر فرو رفتم . منظورش از دوستان دیگر دقیقا کیا بود ؟ چرا باید مراقبشون باشم ؟

با به وجود اومدن این سوالات توی ذهنم یاد تهیونگ افتادم . یکی از بخشی از نوری که کل غار رو روشن کرده بود به سمت یک گوشه از غار رفت . یک گوی اونجا بود دقیقا مثل گویی که چند دقیقا پیش گردنبند رو نشون داد . ولی چیزی که روی گوی دیده میشد من رو متعجب تر از چیزی که بودم کرد .

تصویری از تهیونگ و جونگکوک وقتی تهیونگ روی پاش بود ، یعنی... تهیونگ نفر بعدیه ؟ اون قدرت داشته و با اون تونسته طلسم رو موقتا شکست بده ؟ و بعد نور پخش شد و روی ۵ گوی دیگه ایستاد .

روی همشون نگاهی انداختم تصویر جیمین ، جین ، جیهوپ‌ ، هوسوک ، جونگکوک و دوتای اخر که خودم و تهیونگ بودیم . توی گوی ها تصویر دو یا چند نفر بود ولی یک گردنبند توشون بود . توی دو تا از گوی ها تصویر یونگی هیونگ و هوسوک ، توی دو گوی دیگه جونگکوک و تهیونگ . و توی اخرین گوی تصویر جیمین که به نظر میرسید هممون توش بودیم .

وقتی جلوی گوی خودم وایسادم صدای پای فردی رو پشت سرم حس کردم . سرم رو برگردوندم تا ببینم کی پشت سرمه ولی برگردوندن سرم مساوی شد با برخورد چیزی به بدنم . دوباره روی زمین افتادم و از درد به خودم پیچیدم . اخرین چیزی که دیدم فردی سیاه پوش بود که پارچه ای سفید رنگ توری جلوی چهرش رو گرفته بود و بعد از اون ، تاریکی مطلق...

death spellWhere stories live. Discover now