دیدگاه نامجون :
چشمام رو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم . همه جا تاریک بود و هیچ چیزی قابل دیدن نبود . میتونستم سرمای سنگی که روش خوابیده بودم رو حس کنم . کم کم چشم هام به تاریکی عادت کرد و خودم رو توی یک جایی دیدم که همه جاش سنگ بود یا بهتر بگم انگار یه غار بود ، غاری که دری برای خروج نداره . با جا افتادن اسم غار توی ذهنم یاد طلسم مرگ افتادم .
این همون غاریه که اون پسر توش زندگی کرد، خود کشی کرد ، و مرگش باعث شد راه از بین رفتن طلسمش توی همون غار باقی بمونه .
از روی سنگی که روش به نظر میرسید بیهوش شده بودم بلند شدم ، بلافاصله بعد از بلند شدنم از پشت سرم یک چیزی به مقدار زیادی نور تولید کرد که باعث شد چشم هام رو از درد ببندم .
نور کل غار رو گرفته بود و خیلی طول کشید تا بتونم چشم هام رو به اون نور عادت بدم . وقتی چشم هام یکم عادت کرد به سمت منبع نور رفتم . یک گوی روی یک پایه چوبی داشت پرتو های نورش رو به همه جا میتابوند . دستم رو روش گذاشتم تا بتونم لمسش کنم ولی بلافاصله اون باز شد و یک گردنبند و نامه ای روش دیده شد . نوشته روی نامه رو بلند بلند خوندم .
" ذهن خوانی ، ای کسی که داری این نامه رو میخونی ، تو برگزیده شدی تا یکی از اون ۷ نفری باشی که طلسم مرگ رو از بین ببری . این گردنبند نشان قدرت توست و به تو کمک خواهد کرد که از آن قدرتت به درستی استفاده کنی . هیچ وقت از خودت دورش نکن و به خوبی از آن مراقبت کن . مراقب دوستان دیگرت که دارای قدرت هستند باش ، زیرا دوستی کلید اول از بین بردن طلسم مرگ است "
با خوندن نوشته ها به فکر فرو رفتم . منظورش از دوستان دیگر دقیقا کیا بود ؟ چرا باید مراقبشون باشم ؟
با به وجود اومدن این سوالات توی ذهنم یاد تهیونگ افتادم . یکی از بخشی از نوری که کل غار رو روشن کرده بود به سمت یک گوشه از غار رفت . یک گوی اونجا بود دقیقا مثل گویی که چند دقیقا پیش گردنبند رو نشون داد . ولی چیزی که روی گوی دیده میشد من رو متعجب تر از چیزی که بودم کرد .
تصویری از تهیونگ و جونگکوک وقتی تهیونگ روی پاش بود ، یعنی... تهیونگ نفر بعدیه ؟ اون قدرت داشته و با اون تونسته طلسم رو موقتا شکست بده ؟ و بعد نور پخش شد و روی ۵ گوی دیگه ایستاد .
روی همشون نگاهی انداختم تصویر جیمین ، جین ، جیهوپ ، هوسوک ، جونگکوک و دوتای اخر که خودم و تهیونگ بودیم . توی گوی ها تصویر دو یا چند نفر بود ولی یک گردنبند توشون بود . توی دو تا از گوی ها تصویر یونگی هیونگ و هوسوک ، توی دو گوی دیگه جونگکوک و تهیونگ . و توی اخرین گوی تصویر جیمین که به نظر میرسید هممون توش بودیم .
وقتی جلوی گوی خودم وایسادم صدای پای فردی رو پشت سرم حس کردم . سرم رو برگردوندم تا ببینم کی پشت سرمه ولی برگردوندن سرم مساوی شد با برخورد چیزی به بدنم . دوباره روی زمین افتادم و از درد به خودم پیچیدم . اخرین چیزی که دیدم فردی سیاه پوش بود که پارچه ای سفید رنگ توری جلوی چهرش رو گرفته بود و بعد از اون ، تاریکی مطلق...
YOU ARE READING
death spell
Fanfiction𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓼𝓹𝓮𝓵𝓵࿐ کی فکرش رو میکرد یه طلسم باعث بشه زندگی ۷ تا پسر زیر و رو بشه ، طوری که برای نجات زندگی خودشون و دیگران با یک طلسم به نام " طلسم مرگ " مبارزه کنن . فقط برای ادامه اینده ای که معلوم نیست بهش میرسن یا نه... کاپل ها : نامجین ، س...