دیدگاه نویسنده :
نامجون و جین که حسابی خسته شده بودن کنار اون ۵ نفر رفتن ، گردباد بهشون نزدیک تر و نزدیک تر میشد
نامجون : ببخشید جیمین که مراقبت نبودم
جیمین از شدت بی حالی حتی نمیتونست سرش رو تکون بده ، اما همین که میشنید برای نامجون کافی بود
نامجون : بخشید سوکجینم که نتونستم برات عاشقی کنم
جین : تو منو ببخش که نتونستم عاشقی رو نشونت بدم
تهیونگ : هیونگ دستت
همه میدونستن اون حرف خطاب به نامجون گفته شده . نامجون دستش رو نگاه کرد ، زخمش از قبل هم بزرگتر و خون بیشتری ازش خارج میشد ؛ البته دیگه اهمیتی نداشت
نامجون به صخره تکیه داده بود و جین رو در اغوش کشیده بود ، جیمین هم سرش رو روی پاهای نامجون گذاشته بود ، تهیونگ هم جونگکوک و یونگی ، هوسوک رو بغل کرده بود . شاید این اخرین لحظاتی هستن که میتونن همدیگه رو حس کنن و همدیگه رو در اغوش بگیرن . گردباد ، مثل پایین اومدن شن از توی سوراخ کوچک ساعت شنی نزدیک تر و نزدیک تر میشد و ثانیه های عمر اون ۷ پسر ، به پایان خودش نزدیک میشد .
نامجون : میدونی بزرگ ترین ارزوی من چیه؟
جین : چی ؟
نامجون : اینکه بتونم با خوندن ذهن بقیه بفهمم راجبم چه فکری میکنن . تو تنها کسی بودی که راجب من چیز دیگه ای فکر میکردی
جین : حالا دوست داری بدونی ارزوی من چیه ؟
نامجون : چی ؟
جین : اینکه بتونم هرجایی بخوام نور تولید کنم ، مخصوصا برای تو ! چون دوست داشتم دنیای تیرت رو روشن کنم .
نامجون : تو با وجودت کنار من ، دنیای سیاه و سفیدم رو رنگی کردی . اینکه بتونم کنار تو به این دنیای رنگی خاتمه بدم ، برام مثل خوشبختی میمونه .
جین : تو بلد نیستی عاشقی کنی ، ولی خوب بلدی چجوری از کسایی که دوستشون داری مراقبت کنی.
جونگکوک ، تهیونگ ، جیمین ، هوسوک و یونگی ، تمام این حرف هارو میشنیدن و حتی خودشون هم اخرین حرف هاشون رو به هم میزدن .
تهیونگ : ببخشید که نتونستم بیشتر دوستت داشته باشم بانی کوچولوم .
جونگکوک : همینکه همیشه کنارم بودی برام کافیه ، خیلی دوستت دارم کیم تهیونگ . خیلی دوستت دارم خرس زمستونی من ...
یونگی : ممنونم که به زندگی سردم ، گرما بخشیدی . هیچ وقت نتونستم بگم چقدر دوستت دارم ، ولی بدون از اینکه توی اخرین ثانیه های زندگیم تو کنارمی خیلی خوشحالم
هوسوک : حیف که این خورشید روزی روشناییش رو از دست میده .
یونگی : تو برای من همیشه درخشانی هوپی من .
YOU ARE READING
death spell
Fanfiction𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓼𝓹𝓮𝓵𝓵࿐ کی فکرش رو میکرد یه طلسم باعث بشه زندگی ۷ تا پسر زیر و رو بشه ، طوری که برای نجات زندگی خودشون و دیگران با یک طلسم به نام " طلسم مرگ " مبارزه کنن . فقط برای ادامه اینده ای که معلوم نیست بهش میرسن یا نه... کاپل ها : نامجین ، س...