ساعت ۸ صبح ( روز سوم ) :
دیدگاه نامجون :
افتاب آسمون رو روشن کرده بود و من هنوز خوابم نبرده بود .حتی با وجود خوندن کتابایی که با خودم اورده بودم هنوز هم نمیتونستم از فکر این طلسم لعنتی در بیام . جین خیلی راحت خوابیده بود ولی من نمیتونستم بخوابم .
بالاخره از روی تختم بلند شدم و از چادر بیرون اومدم . طبق معمول همه خواب بودن ولی من بیدار . یکم دور اردوگاه چرخیدم و اطراف رو گشتم . بین راه مدیر اردوگاه رو دیدم ، با دیدنش یاد اون کتاب خونه افتادم . جین از وجودش مطمئن نبود فقط میگفت ممکنه باشه . به سمتش رفتم تا جواب سوالم رو بگیرم.نامجون : هیون کی شی ؟
هیون کی : بله ؟
نامجون : ببخشید میشه یه سوال بپرسم ؟
هیون کی : بپرس .
نامجون : توی اردوگاه کتاب خونه وجود داره ؟
هیون کی : اوووو پس تو از اونهایی هستی که زیاد کتاب میخونی نه ؟
خب ... هم درست میگفت هم اشتباه . من و جین زیاد کتاب میخونیم . من بیشتر راجب تئوری ها و فلسفه ، جین راجب تخیلات و تاریخ . ولی قصد من از خوندن کتاب الان چیز دیگه ای بود ، نه برای تفریح و تلف کردن وقت ، برای پیدا کردن چیزی که بتونه اون طلسم رو از بین ببره . ولی توی این موقعیت ، اینکه مدیر اردوگاه و حتی مدیر دانشگاه این رو بفهمه قطعا اتفاقاتی میفته که نباید بیفته ...
نامجون : خب اره ، امروز من و هم چادریم که دوستمه میخوایم وقتمونو برای کتاب خوندن صرف کنیم .
هیون کی : خب این خیلی خوبه پسر . امروز هم قرار نیست ببریمتون اطراف اینجا رو بگردین و بیشتر قراره پیش هم توی چادراتون بمونین . البته به نظر من مشکلی نیست که بخواین برین کتاب خونه . بیا بریم کتاب خونه رو بهت نشون بدم
نامجون : ممنون هیون کی شی .
پشت سرش راه افتادم تا تقریبا به ورودی اردوگاه رسیدیم .
هیون کی : بیا پسرم . این کلبه کتاب خونست بالای ۱۰۰۰ تا کتاب هم توشه . فقط اسم خودت و اون دوستت که قراره بیاد رو بگو که بدونیم اینجایین
نامجون : من کیم نامجون هستم دوستمم کیم سوکجین
هیون کی : خیلی خب باشه . اینجا تقریبا تا یک یا دو ساعت دیگه باز میشه . صبحانتون رو که خوردین میتونین بیاین . موفق باشی .
نامجون : ممنون
اون رفت و من با نگاهم بدرقش کردم . وقتی دور شد به کلبه نگاه کردم . یه کلبه خیلی بزرگ و بلند که با چوب درست شده بود که قراره خیلی چیزا رو برامون روشن کنه ، البته امیدوارم چیزی برای روشن کردنشون توی این کلبه وجود داشته باشه .
YOU ARE READING
death spell
Fanfiction𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓼𝓹𝓮𝓵𝓵࿐ کی فکرش رو میکرد یه طلسم باعث بشه زندگی ۷ تا پسر زیر و رو بشه ، طوری که برای نجات زندگی خودشون و دیگران با یک طلسم به نام " طلسم مرگ " مبارزه کنن . فقط برای ادامه اینده ای که معلوم نیست بهش میرسن یا نه... کاپل ها : نامجین ، س...