| part 1 |

1.8K 195 6
                                    

* فلش بک : زمان ۱۸ سالگی نامجون و جیهوپ ( ۴ سال قبل )

دیدگاه نامجون :

چشمام رو باز کردم . عجیب بود ! توی اتاق خودم نبودم ، یعنی اصلا توی خونه ای نبودم که توی اتاقش باشم .

با یه سردرد شدید سعی کردم از روی اون زمین سرد بلند شم ‌؛ یه جای تاریک بودم ، خیلی تاریک ، هیچ نوری دیده نمیشد . سعی کردم بلند شم ؛ بدنم داشت میلرزید ‌، به حال خودم لعنت فرستادمو سعی کردم اون اطراف یه چیزی پیدا کنم تا به کمک اون بلند شم .

دستم به یک دیوار خورد ، اجری و کاملا سرد . انگار به آهن دست زدم ولی آهن نبود . به کمکش بلند شدم و روی پاهام وایسادم و شروع کردم به راه رفتن . قدم هام رو اهسته و بی صدا برمیداشتم انگار قرار بود کسی منو بکشه ولی من میخوام قبل از کشته شدنم پا به فرار بزارم . یه حسی بهم میگفت قراره اینجا رو بوی خون بگیره .

خیلی جلو نرفته بودم که یک سری چراغ اطرافم روشن شد . اه تازه چشمام داشت به تاریکی عادت میکرد . جلوی چشمام رو گرفتم تا از شدت نورانی بودن چراغ ها ، چشمام متلاشی نشه . یکم گذشت تا چشم هام به نور عادت کرد . اروم چشمام رو باز کردم و خودم رو توی یه راهرو دیدم ، یه راهرو طولانی ؛ تقریبا ۱۵ تا در هر طرف راهرو بود یعنی جمعا ۳۰ تا در . اون راهرو خیلی برام اشنا بود طوری که انگار چندین سال اونجا زندگی میکردم .

اروم شروع به حرکت کردم که درب سوم از سمت راستم توجهم رو جلب کرد . خیلی عجیب بود ولی اون در با بقیه در های اونها فرق داشت . وارد اتاق شدم که یکی جلوی دهنم رو گرفت و منو داخل اتاق کشوند و یه چیزی به زانوم زد . انگار یه جسم سیاه رنگ بود که داشت ازش دود سیاه بلند میشد ‌. اون شخص من رو اونجا ول کرد و عقبتر رفت و با یه جسم مشکی رنگ بزرگتر از قبلی نزدیکم اومد . به سمتم نشونه گرفتو...

_هی نامجونا ... نامجونا بیدار شو

با یه داد بلند که نمیدونم صداش از کجای حنجرم بیرون اومد بیدار شدم . بدنم خیس عرق بود به طوریکه آب داشت از پیرهنم شر شر میچکید ‌.

به اطرافم نگاه کردم ، اونجا نبودم . هووووف خواب بود ؛ هنوزم درد رو توی زانوم احساس میکردم . انگار ناخوداگاهم با رویاهام دوباره دست به یکی کردن تا منو توی مرز وحشت زندانی کنن .

_هییییی نامجونا جن دیدی؟ حالت خوبه؟

به بغل دستم نگاه کردم . هوپی هیونگ بود ، گمونم بازم بخاطر خوابای مسخرم از خواب بیدارش کردم
یه لبخند بهش زدمو گفتم:

+ اره هیونگ خوبم . چیزیم نیست

با یه نگاه برادرانه بهم گفت :

_ بازم خواب دیدی نامجونا؟

+ اره هیونگ دوباره خواب دیدم ، وحشتناک تر از قبلیا

death spellTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang