دیدگاه جونگکوک :
راهمون رو از هم جدا کردیم . به قول هیونگ ها ، هیونگ لاین اتاق خودشون ، مکنه لاین هم اتاق خودشون . دلم میخواست برم توی حیاط مدرسه و چندین ساعت قدم بزنم ولی خستگی نمیزاشت حتی یکم راحت حرکت کنم . همین که وارد اتاق شدم به سمت تختم پرواز کردم و بدون اینکه لباسام رو دربیارم روی تختم دراز کشیدم
جیمین : جونگکوکاااا ، انگار خیلی خیلی خسته ای .
جونگکوک : هیونگ میبینی که ، انقدر خستم که بدون عوض کردن لباسام خوابیدم
تهیونگ : هیونگ ، نمیدونم دقیقا یادت هست سال قبل خستگی کشیدی یا نه ولی ما دقیقا تا مرز بیهوشی داریم میریم
جیمین : خب ، پس اول لباساتونو عوض کنین بعد برین بخوابین هم اتاقی های بیهوش
جونگکوک : هیووووونگ
جیمین : چیه ؟ نکنه توقع داری تهیونگ بیاد برات عوض کنه
با این حرف هیونگ مثل میخ از جا پریدم
جونگکوک و تهیونگ : نههههه اصلا
جیمین هیونگ یه نیشخند زد و مشغول جمع و جور کردن میز تحریر توی اتاق شد . من و تهیونگ هم به سرعت برق لباسامون رو عوض کردیم و روی تختمون خوابیدیم
احساس کردم جیمین هیونگ داره چیزی میگه ولی من چیزی نتونستم بشنوم . چون بیداریم جاش رو به خواب داده بوددیدگاه جیمین :
داشتم وسایل روی میز رو مرتب میکردم .
جیمین : چی فکر کردین شما ها ؟ الکی نیست که ؛ توی این چند ماه خوب شناختمتون...
روم رو به سمتشون برگردونم و بهشون نگاهی انداختم . هردوتاشون خواب بودن . جمله ناتمومم رو کامل کردم
جیمین : کوچولو های عاشق ...
۱ هفته بعد :
دیدگاه تهیونگ :
جیمین : تهیووونگ بلند شو وسایلت رو بردار باید بریم
چشم هام رو به زور باز کردم . نور تابیده شده از پنجره به چشمام خورد و باعث شد اشک توی چشم هام جمع بشه .
جونگکوک : جیمین هیونگ گمونم تهیونگ داره خواب هفت پادشاه میبینه . حالا حالا ها نمیخواد پاشه .
جیمین : ولی باید بیاد یا نه
کجا باید برم ؟ مگه باید جایی میرفتم ؟ یکم تا مغزم اطلاعات رو انالیز کنه طول کشید . با یادآوری اینکه امروز قراره به اون کمپ جنگلی بریم سریع از روی تختم بلند شدم . میخواستم ببینم ساعت چنده ولی بخاطر اینکه چند دقیقه پیش اشک توی چشم هام جمع شده بود دیدم تار شده بود .
تهیونگ : ساعت چنده ؟
جیمین : نیم ساعت بیشتر وقت نداری . بهتره سریع اماده بشی وگرنه باید یک هفته اینجا از تنهایی بپوسی

ESTÁS LEYENDO
death spell
Fanfiction𝓓𝓮𝓪𝓽𝓱 𝓼𝓹𝓮𝓵𝓵࿐ کی فکرش رو میکرد یه طلسم باعث بشه زندگی ۷ تا پسر زیر و رو بشه ، طوری که برای نجات زندگی خودشون و دیگران با یک طلسم به نام " طلسم مرگ " مبارزه کنن . فقط برای ادامه اینده ای که معلوم نیست بهش میرسن یا نه... کاپل ها : نامجین ، س...