| part 15 |

505 81 24
                                    

روز بعد ، ساعت ۹ صبح :
دیدگاه نامجون :

ار ام : نامجوووووون . خرس گنده پاشووووو

با درد بدی که منشاش از سرم بود بیدار شدم . متوجه شدم ار ام داشته با نوکش به سرم ضربه میزنه . البته علاوه بر صدای ار ام ، میشد صدای ار جی و هوپی و شوگا رو هم شنید که دارن سعی میکنن بقیه رو بیدار کنن
دستم رو روی سرم گذاشتم و نالیدم :

نامجون : ار ام ، میکشمت

ار ام‌ : اگر بخوای منو بکشی خودت میمیری عاقل

نامجون : تو روحت

ار ام : خودت به خودت داری هیت میدی . من خودم روحم ، روح دومم کجا بود

نامجون : ایح . چی بگم بهت اخه . خواهشمندم دفعه بعد با نوک نیفت به جونم

ار ام : جون تو منننننننم

نامجون : ببند . بی نمک

ار ام : خیلی خب حالا پاشو . میخوام بهت یاد بدم چجوری با قدرت اصلیت کار کنی .

نامجون : اههه ، باشه

بلند شدم و با پشت دستم چشم هام رو مالیدم تا بتونم جلوم رو واضح ببینم
یکی در اتاق رو باز کرد . هوسوک بود که به نظر میرسید اون هم تازه بیدار شده .

هوسوک : کرماشونو رو شما ها هم ریختن ؟

یونگی : اره . مگه جز ما رو کی میتونن کرم بریزن ؟

شوگا : غر نزن . میخواستی تا نصف شب بیدار نمونی

یونگی : یااااا همچین میگی نصف شب انگار من داشتم توی حیاط پشتی تمرین سنگ جابه‌جا کردن انجام میدادم .

با این کارشون لبخندی روی لب هام به وجود اومد . از روی تخت بلند شدم و به سمت روشویی گوشه اتاق رفتم . دست و صورتم رو شستم و روی تختم نشستم

نامجون : خب برنامه چیه ؟

هوپی : باید بهتون یاد بدیم چجوری با قدرت اصلیتون کار کنین .

یونگی : لازم بود از الان مارو بیدار میکردین؟

شوگا : متاسفانه اره . چون باید همین امشب برین همون جایی که ازش متنفرین ؟

چشم هام به درشت ترین حالت خودش در اومد . یعنی چی ؟ همین امشب ؟ چرا و برای چی ؟

جین : یعنی چی امشب ؟

یهویی در باز شد و سه نفر که جیمین و تهیونگ و جونگکوک و حیوون هاشون بودن وارد اتاق شدن . خوشبختانه هر دو اتاق همیشه برای ۷ نفر جا داشت .

جیمین : شما هم شنیدین ؟

هر چهار نفرمون سرامون رو به بالا و پایین تکون دادیم . جیمین و تهیونگ و جونگکوک هم کنارمون نشستن و به جمع شک زده ها اضافه شدن

death spellDonde viven las historias. Descúbrelo ahora