های🖐گایز قبل شروع فیک یک توضیح کوچیک میدم😺
مرسی که این فیک و برای خوندن انتخاب کردین سعی میکنم پشیمون نشین💙
این فیک همراه با جزییات و تقریبا روزمره ی،پارتای اول شاید چیزی برای گفتن نداشته باشن و صرفا نقش یک پل رو داره که برای رسیدن به اصل داستان ضروریه، پس امیدوارم به داستان فرصت بدین تا قوی بشه♡👬
پس با کامنتاتون برای نوشتن یک فیک عالی کمکم کنین😍
(برای دیدن تیزر فیک فیلتر شکن و روشن کنین و کیلیپ بالای صفحه و ببینین)♡♡♡♡♡
از پنجره ی کلاس چشمش روی تک درخت گیلاسِ داخل حیاط مدرسه زوم شده بود.
اما از آن روزها بود که نگاهش یک جا و فکرش جای دیگری بود!
با ضربه ای که به پهلویش خورد با اخم به سهون چشم دوختم:"چه مرگته لنتی؟"
+ مستر بیون این و من نباید ازت بپرسم؟
با شوکِ صدای معلم جانگ تکانی در صندلی خوردم،انتظارشو نداشتم و تازه متوجه بی حواسیم در کلاس شده بودم.
"ببخشید اقای جانگ دیگه تکرار نمیشه!"
+امیدوارم همینطور باشه که میگی بیون بکهیون.
چشم غره ای به سمتم حواله کرد و دوباره به سمتِ تخته ی تقریبا پر از نوشته چرخید.
سهون با پوزخندی که روی لبهایش بود اروم زمزمه کرد:
- من هیچ مرگم نیست مستر بیون ولی تو یک مرگت هست امروز.
چشمام و کلافه برایش تابی دادم و دستمو به علامت سکوت بالا اوردم
نمیخواستم برای بار دوم از اون دیک هد که خیلی سختگیر بود هشدار بگیرم!با صدای زنگی که تو کل مدرسه پیچید و نشان دهنده ی پایان ساعات مدرسه بود کلاس همهمه شد و بالاخره بعد از یک ساعت و نیم فرمول نوشتن خودکارو که برای نکته برداری دستم بود روی میز قل دادم و با خستگی بدنمو مهمون حرکات کششی کردم.
با شکستن قلنج کمرم لبخندی از آسودگی روی لبهام شکل گرفت.
سهون کاملا به طرفم چرخید و دستش را زیر چانش گذاشت و مستقیما بهم خیره شد:"چیه؟"
- گفتم که من هیچی...اما میشه بگی تو چته؟جدیدا خیلی سربه هوا شدی بکهیون، کاملا مشخصه فکرت جای دیگه ای شناوره.
چشماشو ریز کرد و کمی روی میز به سمتم خم شد:
-نگو به خاطر اون پسره ی مشکوکه؟!!
" کاامان سهونی...یعنی میخوای بگی تو اصلا کنجکاو نشدی و فقط من درگیرشم؟ الان چند ماهه بعدِ تموم شدن کلاس وقتی از مدرسه خارج میشیم بلااستثنا هست و تنها زمانی غیب میشه که وارد خونه شدیم، بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه"
- بیشتر از اینکه کنجکاو بشم درموردش، کاری که انجام میده ترسناکه برام
باحرفش بهم خیره شدیم و بعد از ثانیه ای که چشم تو چشم همدیگه بودیم همزمان زیرِ خنده زدیم.
تا حالا از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم.
'تعقیب شدن توسط پسر غریبه ترسناک بود؟!'
برای من،از دید من اون پسر ترسناک نبود و حس ترس و بهم القا نمیکرد.
کولمو از پشت صندلی برداشتم و یک طرفه روی شونم انداختم.
YOU ARE READING
☃ωiитeя løøνe ☃
FanfictionFiction: Winter Love couple: چانبک 🔥کایسو ، سولی ، (هونهان) Genre: رومنس،انگست،کمی اسمات، انتقامی 🔞NC +18 Writer:Rahaˢᴴᴵᴹᴹᴱᴿ ☢در حال آپ Story is About : اینجا یک باره .... نظرت چیه برای گرم کردن🥵 میله ی وسط بار و بهت بدم که باهاش بازی کنی..😏...