☪ ۳۷ ☪

1.7K 554 338
                                    

'منو فراموش کرده... ولی چرا؟'

چان نگاه گیج و غمگینشو روی مردمک های ثابت بک انداخت. حتی حالا هم که از این فاصله تماشاش میکرد باورکردنی نبود... چند لحظه با همون حالت گنگ به صورت معذب بکهیون خیره شدو طولی نکشید که کشیده شدن گوشه‌ ی شلوارش مرد بهت زده رو به خودش بیاره.

_ آپا...؟

صدای ریونگ برای چند لحظه رشته ی اتصالی نگاه هاشونو پاره کرد. چان نیم نگاهی به چهره ی اخمو و کنجکاو پسرش انداخت و دوباره مقصد نگاهشو تغییر داد.

_ معذرت میخوام...

با صدای ضعیفی زمزمه کرد و دست بکهیونو که پایین افتاده بود تو دستش گرفت. اون اتصال قرار بود فقط یه خوشامدگویی کوتاه باشه، ولی مطمئناً چان نمیتونست به این دیدگاه نگاش کنه. فقط حس نرمی دست بک و جوری که انگشتای کشیده ش دور دست خودش می تنید، میتونست چانیولو تا مرز دیوونگی بکشه. محض رضای خدا، این دست گرم و دوست داشتنی همسر مرده‌ ی خودش بود که اینطور بین دستش فشرده میشد؟!

_ من... جداً حواسم پرت بود. منو ببخشید...

چان از تمام کائنات کمک گرفت تا اون جمله‌ی نفرین شده رو با یه لبخند تظاهری و خشک به زبون بیاره، ولی چشم هاش تمام نقابیو که زده بود به باد میدادند. همون چشم هایی که با تشنگی تمام روی امواج صورت بک پرسه میزدند، تک تک ویژگی هاشو با همسر خودش مقایسه میکردند، و در کمال تعجب تمام اونا رو مطابقت میدادند.

بک زیر نگاه ذوب کننده ی چان لبخند زد و گفت:

_ نه اصلا! فکرشم نکنین... من باید اول خودمو معرفی میکردم.

طبق عادت لب های خشک شده شو زبون زد.

_ بیون بکهیون هستم، همونطور که گفتم معلم زبان ریونگ.

دست چان رو که همین حالا هم به دست خودش وصل شده بود نرم تکون دادو چانیول آب دهنشو قورت داد.

یعنی الان باید خودشو به همسر خودش معرفی میکرد؟!

_ منم پارک چانیول هستم. از آشنایی باهاتون خوشبختم.

اگه بهش میگفتند زمانی میرسه که چاره ای جز معرفی خودش به بکهیون نداره، احتمالا با صدای بلند می خندید و این خیال پوچ رو مسخره میکرد. ولی الان نه... الان دیگه هیچ چیز مسخره بنظر نمیرسید.

_ چا... چانیول؟

دست بکهیون در لحظه بین انگشتاش متوقف شد. چشم هاش کمی از حالت عادی گشادتر شدند و ادامه داد:

_ اسمتون... چانیوله؟

چان نمیدونست حس اون لحظه رو چی بذاره. شگفتی... خوشحالی... امید؟ با چشم هایی که از بکهیون هم درشت تر شده بودند دست پسر کوتاه ترو فشار دادو صورتشو جلو اورد.

•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄Donde viven las historias. Descúbrelo ahora