☪ ۳۵ ☪

1.5K 527 145
                                    

دو سال بعد: 2023 میلادی

با توقف ماشینش کنار تابلوی بزرگ و واضح مدرسه نفس عمیقی کشیدو پیاده شد.

'باز چه دست گلی به آب دادی نیم وجبی؟!'

این تنها جمله ای بود که دائماً تو ذهنش تکرار میشد و تا قبل از رسیدن به اتاقی که بالای سر درش با حروف بزرگ کلمه ی "دفتر" رو نوشته بودند ذهنش هزار و یک جور سناریو رو پشت سر هم چید.

'دوباره دفتر یکی از بچه هارو پاره کرده؟'
'ممکنه ساعت دیواری کلاس رو شکسته باشه؟'
' نکنه زنگ ورزش با توپ صورت یکیو کبود کرده؟'
'وای... اگه رو صندلی یکی از معلما آدامس گذاشته باشه چی؟'

_ س... سلام.
با لحن نه چندان محترمانه و لبخند زورکی ای که رو حالات هول شده ش نشونده بود درو باز کرد. فضای دفتر مثل همیشه رنگ و بوی نسبتا رسمی ای داشت و نسبت به بقیه ی جاهای مدرسه بزرگونه تر بنظر میرسید.
_ سلام آقای پارک. ممنونم که اومدین.
زنی که پشت میز اداری و طویلی نشسته بود لبخند چانیول رو با لبخند مصنوعی متقابلی جواب دادو با دست به یکی از صندلی های روبروش اشاره کرد.
_ بفرمایید بشینید.
همین باعث شد نگاه چانیول از آرایش رقیق چهره ی زن به دو صندلی مقابلش بیافته... و صد البته به یه جفت چشم ترسیده و کوچیک که از بغل یکی از صندلی ها دزدکی تماشاش میکردن.
ریونگ.
_ مشکلی پیش اومده؟
و توی ذهنش و با چشم غره ی کوتاهی که به پسرک فرو رفته تو پشتی صندلی انداخت جمله ‌شو ادامه داد:
'دوباره'
وقتی کنار پسرک دردسرسازش نشست متوجه پایین و پایین تر رفتن ریونگ رو صندلی شد و حس کرد چیزی نمونده عنکبوت کوچولوش به یه ترفندی خودشو با کاشی های کف اتاق یکی کنه.
_ مشکل؟! عام... خب فکر کنم ریونگ خودش بهتر بتونه اتفاق امروزو توضیح بده. مگه نه عزیزم؟
چانیول چشم های کنجکاو و در عین حال مضطربش رو روی پسرک 6 ساله ش انداخت وزمزمه کرد:
_ چیشده ریونگ؟
پسرک همونطور که با انگشتاش ور می رفت و نگاهشو از بقیه می دزدید لب های آویزون و دلخورش رو تکون داد.
_ من کار بدی نکردم، آپا.
_ ریونگ عزیزم، ما همین نیم ساعت پیش داشتیم راجبش حرف میزدیم وتو قبول کردی که کارت اشتباه بوده، نکردی؟ حالا چرا برگشتی خونه ی اول؟
چان وقتی نگاهشو دوباره روی مدیر جدی مدرسه و لبخند فوق العاده نمایشیش انداخت بشکل عجیبی به این باور رسید که توصیف ریونگ درباره ی "جادوگر بدجنس بودن" اون زن چندان هم بیراه نبوده.
_ خانم گیون، میشه خودتون برام توضیح بدین؟
مدیر زن بعد از گرفتن نگاه نه چندان خصمانه ش از ریونگ آه عمیقی کشید وگفت:
_ خیلی خب، ریونگ عزیزم، میشه برگردی کلاس و بعد از جمع کردن وسایلات بیرون دفتر منتظر بمونی؟
ریونگ با صورت اخم وتخمی ودرهمی از روی صندلی چرمی بلند شدو بدون اینکه نگاه دیگه ای به پدرش بندازه از دفتر بیرون رفت.
_ خیلی خب، آقای پارک یه راست میرم سر اصل مطلب.
چان آب دهنش رو قورت داد و مثل مجرمی که درحال بازخواست باشه صاف سرجاش نشست. حالا که خودش پدر شده بود خیلی بهتر میتونست استرس والدین رو سر اینجور مسائل درک کنه. وقتی کسی قرار بود بخاطر رفتار اشتباه بچه ت باهات صحبت کنه درست مثل این میموند که داره خودت و شیوه ی تربیتیت رو سرزنش میکنه.
_ ریونگ امروز غذای یکی از بچه هارو توی باغچه ی مدرسه چپه کرد.
_ ج... جدی؟
چان با ناباوری پرسید ونگاه شوکه ش رو روی اخم های جدی زن بالا پایین کرد.
_ بله. ولی ظاهرا برای اینکار دلیلی داشته.
_ چه دلیلی؟
صدای چان هم کمی بم تر شده بود و این نشون میداد چقدر از رفتار ریونگ دلخور شده.
_ مثل اینکه کسی که باهاش اینکارو کرده بهش حرف بدی زده بوده.
روی صندلی چرمی جابجا شدو آرنجاش رو به دسته های پهنش تکیه داد.
_ چه حرفی؟
مدیر مدرسه چند دور مردد نگاهشو روی حالات جدی شده ی مرد سی و دو ساله انداخت و ادامه داد:
_ یکی از بچه ها بخاطر اینکه مادر نداره مسخره ش کرده.
سکوت...
چانیول چند لحظه توی بهت و ناباوری زن مقابلش رو تماشا کرد وزبونش برای گفتن هیچ کلمه ای نچرخید. باور چیزی که شنیده بود براش سخت بود. قبلا فکر میکرد اینجور مسائل بیشتر توی سریال ها و فیلم های پیش پا افتاده اتفاق بیافتند ولی هرگز فکرشو نمیکرد زندگی خودش هم نمونه ی بارزی از اون سریال ها بشه.
بی هیچ حرفی به صندلیش تکیه دادو نگاه درهمشو جایی روی زانوهاش انداخت. بنظر میرسید واقعا هیچ کلمه و جمله ای مناسب جواب دادن به مدیر روبروش نباشه. کسی توی مدرسه ریونگ رو بخاطر اتفاقی که توش هیچ نقش و حق انتخابی نداشته مسخره کرده بود. چقدر بیرحمانه!
_ آقای پارک... حقیقتا امروز برخلاف روزهای دیگه شما رو اینجا نکشیدم که بخاطر رفتارهای ریونگ بازخواستتون کنم. واقعیت هدف اصلی من از این مکالمه چیز دیگه ای بوده.
انگشت های لاک زده و باریکش رو روی میز توی هم حلقه کرد و ادامه داد:
_ الان حدود دو ماه از شروع مدارس گذشته و هردومون میدونیم ریونگ تو این مدت حسابی شیطنت و دردسر درست کرده... ولی من فکر کنم بالاخره متوجه شدم دلیل این کاراش چیه؟
چان با کنجکاوی خانم گیون رو نگاه کرد و طولی نکشید که جوابشو گرفت.
_ توجه.
مدیر میانسال مختصر و کوتاه جواب داد.
_ توجه؟
چان اینبار با اخم های درهم پرسید و سر زن به نرمی تکون خورد.
_ بله توجه. ریونگ بشدت دنبال توجه بقیه ست و میخواد به هر روشی که شده اونو بدست بیاره. این مورد برای بچه های هم سن و سال اون اصلا مسئله ی عجیبی نیست ولی چیزی که مشکل سازه اینه که پسر شما روندهای اشتباهیو برای جلب توجه بقیه انتخاب کرده و همین باعث شده بچه ها به جای جذب شدن بهش تاحدی ازش فاصله بگیرند.
چان از این قضیه که ریونگ دوست چندانی تو مدرسه نداره باخبر بود ولی هیچوقت فکرشو نمیکرد همچین مسئله ی مهمی باشه. بهرحال اون تازه وارد مدرسه شده و شاید یه مدت طول میکشید تا بتونه خودشو جمع و جور کنه و دوست خاصیو پیدا کنه. خیلی از بچه ها اینجوری بودند، نبودند؟
_ خانم گیون، نمیدونم به این مسئله فکر کردین یا نه، ولی من و پسرم مدت زیادی نیست که از آمریکا به کره برگشتیم واز اونجایی که ریونگ از بچگی توی فرهنگ متفاوتی بزرگ شده فکر کنم برای جور شدن با بچه های دیگه و صدالبته فرهنگ کره ای ها به زمان بیشتری احتیاج داره.
گیون سرش رو بسرعت به نشونه ی تایید تکون دادو گفت:
_ کاملا باهاتون موافقم آقای پارک، ولی دارم میگم وضعیت خانوادگیتون واینکه... شما همسری ندارید هم روی رفتارای ریونگ بی تاثیر نیست.
چانیول آهی کشیدو اخماشو بیشتر از قبل توهم کرد.
_ درسته که من همسری ندارم و سایه ی مادری بالای سر ریونگ نیست، ولی مادر بزرگ ریونگ به اندازه ی کافی تو تربیت پسرم کمکم میکنه و من... به هیچ وجه قصد ازدواج دوباره ندارم.
خانم گیون باحالت فهمیده ای سرشو تکون دادو گفت:
_ البته که من قصد دخالت توی زندگیتون رو ندارم. فقط داشتم عقیده ی خودم رو بیان میکردم... و خب فکر کردم اگه شما تصمیم بگیرین شریک زندگی جدیدی رو انتخاب کنید این مسئله بی برو برگرد به نفع ریونگ خواهد بود واعتماد بنفسش رو هم افزایش میده.
این اولین باری نبود که همچین پیشنهادی رو بهش میدادند. طی این یک سال و خرده ای خدا میدونست چند نفر ازش خواسته بودند ازدواج کنه و شکاف خالی زندگیش رو ترمیم کنه. ولی چانیول همچین قصدیو نداشت... و حتی اگه کوچیکترین احتمالی هم وجود داشت که روزی ازدواج کنه، شک نداشت که هرگز نمیتونه همسرش رو دوست داشته باشه.
لااقل نه اونجوری که زمانی اون رو دوست داشت...
_ اگه مسئله ی دیگه ای نیست من برم. فکر کنم ریونگ به اندازه ی کافی منتظر مونده و احتمالا گشنه شم هست. اون همیشه عادت داره این موقعا تو خونه عصرونه بخوره.
از روی صندلی بلند شدو بعد از تعظیم نصفه نیمه ای که به مدیر ایستاده انداخت زمزمه کرد:
_ بابت رفتار ریونگ متاسفم ولی بخاطر کاری که کرده سرزنشش نمیکنم. هیچکی حق نداره پسرمو بخاطر شرایط زندگیش مسخره کنه و مطمئناً اگه مقصر این مسئله مثل خودش بچه و نابالغ نبود حسابی باهاش برخورد میکردم.
با نگاه جدی ای از مدیر خداحافظی کردو از دفتر خارج شد. وقتی پاشو بیرون چارچوب گذاشت نگاهش روی بدن کوچیک و نسبتاً کز کرده ی ریونگ روی یکی از صندلی های توی راهرو افتاد. نامحسوس آهی کشید وبا بالا اومدن صورت مضطرب ریونگ لبخند گرمی زد.
_ عنکبوت شیطون...
ریونگ بغ کرده کوله ی بغل کرده ش رو بیشتر بین بازوهاش فشار دادو با پاش روی زمین اشکال نامفهومی کشید.
_ آپا از دست من عصبانیه؟
بدون اینکه پدرشو نگاه کنه زمزمه کردو وقتی یه جفت کفش کالج و مردونه گستره ی نگاهشو گرفت سرشو بالا اورد.
_ استثنائاً این دفعه نه.
چان با لبخند بزرگی از بالا برق واضح و هیجانزده ی چشم های ریونگو تماشا کردو بعد جلوش نشست.
_ ینی... ینی امشب میریم سینما؟!
لحن بچگونه و خوشحال ریونگ پر از یه امید بانمک بود که لبخند چانیول رو بزرگتر میکرد.
_ سینما؟ مگه قرار بود سینما بریم؟
بدش نمیومد یکم سربه سر ریونگ بذاره و اخم و تخم کیوتش رو تماشا کنه.
_ آپااااا! همین دیروز بهم قول دادی! به این زودی یادت رفت؟
چان خندیدو کوله ی کوچیک و سبک پسربچه رو از روی پاهاش بلند کردو تو دستش گرفت.
_ نمیدونم... کدوم کارتونو قرار بود ببینیم؟
و قدم زنان سمت در خروجی رفت و ریونگو وادار کرد به سرعت روی پاهای کوچیکش بلند بشه وپدر قدبلندشو دنبال کنه.
_ همون هیولا گنده هه که همه جاش پشمالو بود وصداش مثل خودت بود.
_ صداش مثل من بود؟ ینی داری میگی صدای من شبیه هیولا هاست؟
از حرکت ایستادو با چشم های گرد شده پسرک کوتاهشو تماشا کرد. ریونگ با شیطنت سرشو تکون دادو لب پایینشو با لبخند به دندون گرفت.
_ اوهوم... صدای آپا خیلی شبیه هیولاهاست. مخصوصا وقتی شبا برام لالایی میخونه.
***

•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora