☪ ۳۲ ☪

1.3K 444 119
                                    


' با نوستالژی چطوری... هوم؟ یه آهنگ خیلی خیلی قدیمی از رادیوهد... هی پیداش کردم. creep... یادته اولین بار کجا شنیدیمش؟'

' مگه میشه فراموشش کنم؟ این آهنگو اولین بار تو یه بار شنیدیم. سر اجرای زنده... از اون موقع عاشقش شدیم. '

'من میخونم یا تو؟'

'تو بخون... '

***
_ چان، بیدار شو.
صدای مخملی‌ای که شنید پلکاشو وادار به باز شدن کرد. نگاهش اول تار و مبهم بود ولی کمی که به مردمکای خسته ش فرصت داد، تصاویر آهسته رنگ و رو گرفتند. بکهیون رو صورتش خم شده بود و با ابروهای بالا رفته تماشاش میکرد.
_ چه زود خوابت برد. کلا ده دقیقه حمومم طول کشید.
چان آه عمیقی کشیدو اطرافشو نگاه کرد. جفتشون تو خونه ی مشترکشون بودند، ولی این بار بدون بچه ها. بعد از تموم شدن کارش مستقیم دنبال بک رفته بود و از اونجایی که پسر کوتاه تر اصرار داشت بوی آزمایشگاه میده برگشتند خونه که دوش بگیره. فکرشو هم نمیکرد چند دقیقه لم دادن رو کاناپه پلکای سنگینشو خوابالود کنه. نگاهشو دوباره روی بکهیون برگردوند ودیدن یه حوله دور گردنش و لباس های بیرون غیر رسمی ای که پوشیده بود نشون میداد به چه سرعتی آماده شده. بعد از یه خمیازه ی نصفه نیمه بدنشو کش و قوس داد و با یکی از چشمای باز مونده‌ش صورت مردد بک رو از نظر گذروند.
_ ببخشید خوابم برد. آماده شدی؟
_ یول، اگه خیلی خسته ای لازم نیس بریم بیرون.
بکهیون با صورت نگرانی چشم های پف کرده ی چانیولو شکار کرد. چان لبخندی زد و بازوهاشو که اول به نیت کش و قوس دادن باز کرده بود دور کمر همسر کوچیکش انداخت.
_ خسته نیستم. میخوام بریم بیرون.
همونطور که رو مبل نشسته بود صورتشو برای دیدن همسر ایستاده ش بالا اورد وبعد بینی شو با شیطنت جایی وسط سینه‌ش کشید.
_ ممم... بوی نارگیل~
بک دستشو آهسته پشت موهای پف کرده‌ی چان گذاشت و آروم سر همسر لوس شده ش رو نوازش کرد.
_ مطمئنی؟
چان همونطور که نیمی از صورتش روی پیرهن مردونه ی بک کشیده میشد سرشو به تایید تکون داد وگفت:
_ موهاتو خشک کردی؟
_ تا تو لباستو عوض کنی خشکشون میکنم.
چان صورتشو از سینه‌ی بک فاصله داد.
_ مگه لباس الانم چشه؟
بک با بالا انداختن یکی از ابروهاش، چند رشته موی کوتاه همسرشو از پیشونیش کنار زد.
_ قرار نیست بریم فرش قرمز که اینطور رسمی لباس پوشیدی. فقط قراره سالگردمونو جشن بگیریم.
_ تو که نمیدونی میخوام کجا ببرمت. شاید یه جای رسمی باشه.
بک انگشتای باریک و کشیده‌ش رو بین موهای چان متوقف کرد و به پوزخند پرشیطنتش خیره شد.
_ من هفت ساله میشناسمت و میدونم تو همچین روزی منو جاهای خشک و مزخرف نمیبری.
پوزخند چان به لبخند بزرگتری تبدیل شد.
_ نمیشه گولت زد، ها؟
بک سرشو به دو طرف تکون داد وتنگ تر شدن حلقه‌ی دستای چان باعث شد بیشتر به همسر نشسته‌ش بچسبه.
_ میگما...
چند لحظه مکث کرد و بعد به صورت منتظر بکهیون خیره شد. بک از بالا چشم‌های درشت شده و مرموز همسرشو نگاه کرد ولی قبل از اینکه چیزی بگه دست چان زیر باسن و رونش رفت و به سرعت روی مبل خوابوندش.
_ قبل از رفتن یکم خوش بگذرونیم؟
چان رو تنش خیمه زد و یکی از دستاشو کنار صورتش پین کرد. بک به صورت هیجانزده ی چان خندید و دست آزادش رو پشت موهای تیره ی همسرش برد.
_ خوش بگذرونیم؟
چان هوم آرومی گفت وصورتشو پایین ‌اورد و نرمه ی گوش بک رو آهسته بین لباش کشید. بک سرش رو کمی کج کرد وبا حس مکیده شدن اون قسمت ضربان تند شده ی قلبشو حس کرد.
_ چه عجله ایه؟ میتونیم تا برگشتنمون صبر کنیم.
چان لب هاشو از گوش بک پایین تر برد و روی سفیدی گردن خوشمزه ش کشید.
_ ولی خیلی وقته رو مبل انجامش ندادیم.
دستشو زیر چونه ی بک برد و صورت همسرشو کاملا سمت خودش برگردوند. شستشو باحرص روی لب پایین صورتیش کشیدو پوزخند زنان گفت:
_ بخاطر بچه ها نمیشه هرجایی ترتیبتو داد.
بک خندید و طولی نکشید که لبای چان ادامه ی لبخند شیرینش رو زیر بوسه ی داغ خودش مخفی کردن. اول بوسه شون آروم و کند بود و بعد به رهبری چان عمیق تر شد‌. اونقدر عمیق که برای دسترسی بیشتر به دهن همسرش سرش رو کج کرد و دو طرف چونه ی باریک بک رو محکم فشار داد. بک لباش رو بیشتر از هم ‌فاصله دادو زبون چان به سرعت اون فضای دعوت کننده رو فتح کرد. دست چان پهلوی همسرش رو چنگ زد و بک آهسته بین بوسه ی فرانسویشون نالید. بوسه عمیق تر و محتاج تر میشد و چان از این فاصله ی نزدیک میتونست ضربان شدید قلب بکهیونو حس کنه. کف دستشو بی اختیار روی سینه‌ی بک گذاشت و آروم اون نقطه رو فشار داد. قلب بک با بپر بپر های هیجان زده چانیول رو از تپش های مداومش باخبر میکرد.
قلبش میزنه...
میزنه...
میزنه...

•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora