☪ ۱۳ ☪

1.6K 518 60
                                    


بک با کلافگی گره کراواتشو شل کرد و پرحرص گفت:

_ حالا چرا کت شلوار؟ واقعا نیاز بود اینقدر رسمی باشیم؟

چان که به شکل عجیبی طی این مدت رانندگی به غرغرهای بیش از حد بک عادت کرده بود، با لبخند عمیقی جواب داد:

_ آره عزیزم. جایی که قراره بریم خیلی شیک ورسمیه. اگه می خواستی اون هودی زرده و شلوار جینتو بپوشی حسابی تو چشم و مسخره می شدی.

بک برای بار هزارم چشماشو تو حدقه چرخوند.

_ بخاطر خدا، چان! ما یه خانواده ی پنج نفره ایم که از دوتا والدین گی و سه تا بچه ی فسقلی تشکیل شده! هرجوریم که لباس بپوشیم تو چشم و مسخره بنظر می رسیم.

با حرف بک ابروهای چان بهم نزدیک شدند. بکهیون این اواخر بیش از حد واقعیات تلخیو که هردو ترجیح میدادند نادیده بگیرند به زبون میورد.

_ تو چشم بودنمونو قبول دارم، ولی مسخره چرا؟! اینکه ما با عشق و خواسته ی خودمون ازدواج کردیم وبچه هم داریم چه چیز مسخره ای داره؟

بک پوزخند تلخی زد.

_ چان، من فکرمیکردم فقط حافظه تو از دست دادی ولی ظاهرا احمق هم شدی.

حرف بک فقط باعث شد اخم همسرش غلیظ تر بشه. چان انگشتاشو دور فرمون سفت کردو با حرص محسوسی فشارش داد. فکر این که اونا از هرنظر با بقیه فرق دارندو جامعه نمی تونه بپذیرتشون حقیقت تلخی بود که دهن چانیولو برای چند دقیقه ی بعد بسته نگه داشت.

وقتی به جز صداهای بچگونه ی هارین و بونهوا از صندلی عقب، حرف دیگه ای بینشون رد وبدل نشد، دست چان سمت ضبط صوت رفت ودکمه ایو فشار داد تا هر سی دی ای که داخلش بود، شروع کنه به پخش کردن آهنگ. صدای موسیقی رو بالا برد و گذاشت اون آهنگای ناآشنا وظیفه ی خطیر شکستن سکوتو به دوش بگیرند. چند دقیقه بعد با شنیدن زمزمه های آروم بک همزمان با آهنگ لبخند کمرنگی کنج لبش نشست.

این مدت فهمیده بود بک حسابی عاشق آهنگ گوش دادن و خوندنه و تو هر موقعیتی که باشه، یه آهنگ خوب و دلخواه میتونه سر حالش بیاره. با اینکه بک این اواخر به خاطر افسردگی بی موقعش، کمی بد اخلاق و بی حوصله شده بود، ولی چان هنوزم تمام تلاششو می کرد که به پسر کوچیکتر کمک کنه و از غرغرها وبداخلاقیاش دلخور نشه.

_ رسیدیم!

با ذوق ماشینشونو کنار جاده پارک کرد و زل زد به نیم رخ متعجب بک که خیره شده بود به یه ساختمون بزرگ ومجلل. اخم لجباز رو لباش رفته رفته محو شد وچشماش با خوندن نوشته ی تابلوی بالای درب ورودی، برق زدند:

رستوران ایتالیایی سنسو...

_ اگه می دونستم قراره اینجا بیاریم اینقدر سرت غر نمی زدم...

•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora