☪ ۴۴ ☪

1.9K 559 460
                                    

مثل رویا میموند...

این آخرین فکری بود که قبل از تند شدن قدم هاش سمت چانیول به ذهنش رسید. طولی نکشید که خودش رو زانو زده و بیقرار کنار تخت چانیول پیدا کرد. دست هاش رو جلو برد و بی حواس صورتش رو لمس کرد. چان به سختی سرش رو روی بالش چرخوند و به خیسی چشم هاش خیره شد. اگه فقط اینقدر بدنش درد نمیکرد میتونست یکم خودش رو بالاتر بکشه و بکهیونو ببوسه...

بک هنوز هم با بهت تمام صورت چانیول رو کندوکاش می کرد. ابروهاش، چشم هاش، بینی و لباش... همه دقیقا همون چیزی بودند که به یاد داشت. فقط این بار غبار کم جونی از سن و سال هم روی چشم هاش نشسته بود. غباری که پخته ترش میکرد... رنجیده ترش میکرد.

هق خفه ای زد و اشک ها بی مهابا روی گونه هاش ریختند. دستاش رو دو طرف صورت چانیول قاب کرد و خندید.

باید میبوسیدش... باید تمام صورتش رو می بوسید. جلو اومد و بوسه ی بی رمقی روی لب هاش گذاشت. عقب رفت و با جلو اومدن دوباره گونه ش رو بوسید. اون یکی گونه... تقریبا تمام صورتش رو زیر بوسه هاش ذوب میکرد و رفته رفته بین طعم پوست چانیول اشک های شورش رو هم حس کرد. اون هم داشت گریه میکرد...

_ چری...
صدای بم چانیول توی گوشش رقصید و لبخند زد. بین بوسه های بیقراری که روی صورتش می کاشت اشک ریخت و دوباره خندید. حس میکرد واقعا مرز گریه و خنده رو گم کرده.

_ چانیول...
شکسته و بی نفس لب زد و مستقیم توی چشماش خیره شد. با شست رد اشک زیر چشم چان رو پاک کرد. چان دست سالمش رو بالا اورد و مچ بکهیون رو چنگ زد.

_ یادت... اومد؟
جوری این جمله رو مظلوم گفت که وسوسه ی اشک ریختنو دوباره به جون بک انداخت. بک لب پایینش رو گاز گرفت و لبخند زد.
_ آره... عزیزم.

جلو اومد و بعد از بوسیدن پیشونی باندپیچی شده ش دستش رو نرم و آهسته پشت گردن چان گذاشت. می ترسید کوچیکترین فشاریو به بدن زخمی و دردناکش وارد کنه، پس فقط سرش رو جلو اورد بین گردنش گذاشت. کاش می تونست کامل بغلش کنه. یه بغل طولانی و دلتنگ... از اونایی که طرفو با تمام قدرت بین بازوهات فشار میدی. یه بغل محکم که رشته های زمان و مکان هم نتونن اونطور اسیرش کنند. 

چرا تمام مدتی که هردو سالم بودند اینطور مشتاق و دلتنگ بغلش نکرده بود؟

احساس حماقت میکرد... به ازای تک تک ثانیه هایی که بغل کردنشو از دست داده بود احساس حماقت میکرد.

آهسته سرش رو از گردن چانیول در اورد و روی سینه ش گذاشت. رو تپش زندگی بخش قلبش. اگه میتونست حتما یه موسیقی از ملودی شیرینش میساخت. صورتش رو روی سینه ش چرخوند و با حس فشرده شدن انگشتای چان توی موهاش و بوسه ی کوتاهی که روی سرش نشست لبخند زد. گونه ش رو به سینه ی معشوقش تکیه داد و نگاه خیسش رو مهمون صورت چان کرد.

•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora