"من احساس راحتی توی پوستم نداشتم، شايد به خاطر اینه که يه معامله ای كردم و روح فروختم، شايد بعدا، من خودم رو دوست داشته باشم."
شروع جديدی بود، يا من این طور فكر می كردم.
برای كالج اماده بودم، اما نه برای خيلی از افراد بی روحی كه اونجا بودن.
دستكش هام رو از صورتی روشن به سفيد تغيیر دادم. به اندازه ی كافی به خودم توی ایینه نگاه كردم. فكر ميكنم صورتم رنگ پريدست و شبيه عروسکم.
بی احساس، با اينكه چشم هام درخشان تر از چيزی كه ميتونست باشه بود.
"سلام. هری هستم. هری استايلز. از اشنايی با شما خوشحالم." دوباره، دوباره، و دوباره تمرين ميكنم چون ميترسم كه گند بزنم و خودم رو خجالت زده کنم. اهی از روی ناراحتی کشیدم.
"سلام. هری هستم. بله، كسی كه هفی فوبیا داره، منم." درست به نظر می رسيد.
شلوار تنگ و يه تيشرت يقه باز سفيد تميز می پوشم که باعث ميشه در نظر يه ادم غریبه طبيعی به نظر بيام. تا زمانی كه چشم های ديگران به دستكش هام بيفته، ديگه نرمال نبودم.
همون موقع بود كه متوجه راه سنگی زير پاهام شدم كه درست به ورودی دانشگاه yellow st ختم می شد.
بچه های کوچیک، نوجوان ها، و بزرگسالان می خنديدن. بعضی ها وحشت زده می شدن و گريه می کردن وقتی می فهميدن كه بايد به زودی از هم خانواده هاشون دور بشن.
اما من هیچ کدوم این کار ها رو نکردم.
من می دونم كه مادرم و جما عميقا خوشحالن كه من ازشون دور می شم.
به خاطر اينكه منم خوشحالم كه از اونا دور می شم.
ازادی.
هچكس من رو نمی شناسه.
بدون روحم.
بله، می دونم اين اجتناب ناپذيره. قراره با اشخاص قضاوتگر و نرمال روبه رو بشم.
ممنونم خدا بابت اين هديه ای كه به من دادی.
اين هديه.
اين بیماری.
اين دشمن.
ممنونم بابت اين شکنجه گر ارام.
__________________________________________
همونطور که می دونین، یا شایدم نمی دونین، من کل بوک رو اماده دارم.
پس ووت و کامنت بذارید که من زود زود عاپ کنم.
دوست هاتون رو هم تگ کنید بهشون خبر بدید که اسکین از این به بعد اینجا عاپ میشه.
بوس به همتون.
-محد
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...