" خیله خب وقت چیستانه. " لویی پرید رو تختم. مثل کاری که همیشه میکنه. چشمامو چرخوندم ولی به حرفش گوش دادم." باشه. "
" 6 فوت پهنا داره و دو فیت عمق سوراخشه. چقدر توش کثیفه؟ " با نیشخند پرسید.
خندیدم: " اون سوراخه. سوراخا کثیف نمیشن چون خالین. "
اخم کرد: " تو اصلا باحال نیستی. "
" ببخشید؟ " با تمسخر ادامه دادم: " فقط بخاطر اینکه جواب چیستانت رو بلد بودم باحال نیستم؟ " لباسم رو با یه لباس خواب صورتی براق عوض کردم.
" اوه چه شور. " لویی لبخند زد. حواسم پرت پیرسینگ لبش شد. به هرحال من اینجوری ازش خوشم میاد.
تقریبا جیغ زدم: " تو خیلی چاپلوسییی. "
" اوه حالا هرچی. تو عاشقمی. " چشاشو چرخوند. جدی بودن بحثو هنوز نگرفته.
خندیدم: " البته. من عاشق کساییم که پانکن. "
برام ژست گرفت انگار که داشت با تمسخر و پوزخند میگفت " ببخشید؟! زد زیر پام و حالا کاملا روی تخت دراز کشیده بودم. بهتره به این اشاره نکنم که لویی بدون هیچ خجالتی افتاده بود روم. رو مخ.
دستام که با دستکش پوشیده شده بود رو روی سینش قرار دادم که از تماس پوستیمون جلوگیری کنم. تیشرت خاکستریش خیلی نازک بود. جوری که همه جاشو میتونستم ببینم.
فیس تو فیس بودیم. به ارومی نفس میکشید: " پرنسس هریت چجوری جرات کرد به من بی احترامی کنه؟ "
" اما تو خیلی کیوتی. "
چشمامو چرخوندم اما لبخند زدم. " و تو استریتی. "
برای اولین بار احساس غرق شدن نمیکردم . انگار شناور بودم. همش بخاطر لویی.
اما بهترین قسمتش- منظورم بهترین قسمتشه- خندیدنش بود.
برخلاف پیرسینگ و تصویر تاریکش لویی خودش یه پرنس پر جذبه بود.
منم شروع به خندیدن کردم باهاش و بهش توجه کردم. تو چشماش خیره شدم.
ما هنوز توی همون پوزیشن به هم نزدیکیم.
" درسته تو واقعا زیبایی. "
با حرفش گونه هام قرمز شد.من تمام زندگیم زشت، عجیب غریب، و تمام چیزای بد نامیده میشدم. اما زیبا؟ هرگز.
" لطفا یه کاری نکن عاشقشت شم لویی. "
" نمیکنم. "
از فکرام اومدم بیرون. پلک زدم و نگاش کردم. " چی؟ من- چی؟ "
بهم با چشمای گرم ابیش نگاه کرد. با صدای پسرونه ی لرزونش گفت: " تو گفتی یه کاری نکن عاشقت شم. "
حتی بیشتر از قبل قرمز شدم. این نباید اتفاق میوفتاد.
با خجالت صورتمو پوشوندم چون میخواستم تخت دهن باز کنه و منو ببلعه.
" هری. منو نگاه کن. " دستامو یکم تکون دادم و از لای انگشتام نگاش کردم. لویی خندید بهم اما ادامه داد :
" من کاری نمیکنم که عاشقم شی. چون من میخوام کاری کنم که تو اول عاشق خودت شی. "
" چی؟ "
"برای اینکه کسی واقعا عاشق کسی بشه اول باید خودش رو دوست داشته باشه."
یه لبخند گنده زدم. نمیتونستم جمعش کنم. " از کلماتمون استفاده کن هری. "
" ممنون "
" برای چی؟ "
" به این باور داری. به من باور داری. "
پایین رو نگاه کرد. نور پشت سرش دورش رو مثل یه هاله گرفته بود. " مشکلی نیست. "
ادامه داد. " گاد، کاش میتونستم لمست کنم. "
' اووو هری تو خیلی حال بهم زنی.
هیچکس تو رو دوست نداره.
هیچکس نمیخواد تو رو لمس کنه. تو زشتی '
" منم همینطور. " زمزمه کردم و ارزو کردم کاش منم میتونستم همه چیزو رها کنم.
______________________________________________
اسکین رو دوست دارید؟🥺
mhd3_mb0odi
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...