34.

1K 220 61
                                    

با خودتون هولی واتر بیارید...
مچکرم.
—————————

" باشه ددی."

لویی رون هری رو محکم تر چنگ زد. هری از اعتماد به نفس ناگهانیش شگفت زده شده بود.

لویی همچنان ساکت بود اما هری می تونست دستش که روی فرمون محکم خشک شده بود ببینه.

لویی با صدای بمی گفت: "خوبه."

لحظه ای توی سکوت گذشت تا هری شروع به حرف زدن کرد: " می دونی که خیلی دوستت دارم دیگه...درسته؟

چشم های ابی پسر بزرگتر با چراغ بالاسرشون قرمز شد. "اره."

هری از پنجره به بیرون نگاه کرد و ماه رو دید. لبخند زد و دست لویی رو گرفت. "دوستت دارم."

و برای اخرین بار به ماه خیره شد. خیلی زیبا بود. و حالا دوباره تمام توجهش رو به لویی داده بود. لویی به چشم های براق هری نگاه کرد.

"هری من نمی خوام هیچ چیز و هیچ کس تو رو ازم بگیره."

هری سرش رو تکون داد. "هیچکس قرار نیست منو بدزده."

لویی به سمت هتل مجللی که برای امشب رزرو کرده بود رفت و به خیابان سمت چپ پیچید. "اره، هیچکس قرار نیست تو رو بدزده چون تو یه شی نیستی. من نگرانم قلبتو ندزدن."

هری دستش رو روی دست لویی گذاشت. "من از اون ادماییم که راحت بدست میان لویی؟" لحنش تهدیدامیز نبود اما جذبه ی خاصی داشت.

لویی نگاهی بهش انداخت. "نه... من فقط میگم که ممکنه یه نفر بهتر از من پیدا بشه."

"تو بهترین ادمی هستی که من می تونستم پیدا کنم." هری گفت و حس کرد شکمش از خوشحالی پیچ میزنه.

لویی لبخند عمیقی زد و در حضور هم تا رسیدن به مقصد نفس های عمیق و اروم کشیدند.

*************************

"واو!"

تنها چیزی بود که وقتی به هتل رسیدند هری تونست به زبون بیاره. و ناگهان همه چیز انگار اشتباه به نظر می رسید.

لویی پرسید: "دوستش داری؟" و سوییچ ماشین رو توی دستش چرخوند.

هری عاشق اینجا شده بود اما...

"این خیلی زیادیه..." و به فواره ی اب و ماشین های لوکسی که اطرافش پارک شده بودند اشاره کرد. ساختمان هتل از سنگ های قیمتی می درخشید و پنجره هاش- همه چیز زیادی عالی بود.

لویی برگشت و به هری نگاه کرد. "مشکل چیه؟"

"من حس می کنم یه اشتباه خیلی بزرگی مرتکب شدم."

لویی نفس عمیقی کشید و فکر کرد منظور هری خودشه. "من معذرت می خوام، خیلی زود جلو رفتیم. و فکر کنم اون چیزای کینکی اصلا لازم نیست و-"

Skin [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now