9.

1.1K 305 39
                                    


" بیا بریم اسکیت بازی. "

" نوپ. فک نکنم ایده ی خوبی باشه. " من گفتم در حالی که توپ به هوا پرت میکردم.

لویی چشم ابی اومد سمتم. " زود باش. خوش مگیذره. "
مردم، بیرون، نه من اینو نمیخواستم. هرکس دیگه ای مثل من اگر بود بخاطر این میمرد. من ترجیح میدم رو زمین بخزم و بمیرم اما بیرون نرم.

همه چیز اروم بود و من فقط میخواستم با لویی وقت بگذرونم. البته فعلا.

"نه لویی. " ادامه دادم. " تو میدونی من چجوریم."

انگار یهو رنجیده شد.
اما خودمو حفظ کردم. " من- من متاسفم لویی."
" تو خوبی. اشکابی نداره." با چشمای سرد ابیش به دیوار زل زد و من توپی که دستم بود رو محکم زیربغلم نگه داشتم. چشماش پر بود از خالی.

"بهش فکر نکن هری. این تقصیر تو نیست."
با دستکشام بازی کردم.

اما یهو انگار منفجر شد بعد از یه نفس طولانی ای که کشید.
"میدونی چیه؟ تو خیلی راحت و ارومی وقتی توی اتاقیم. تو چی هستی؟ یه افسرده؟"

" نه من فقط- "

" خفه شو هری. " چشماشو چرخوند. شروع به قدم زدن کرد.

* گریه نکن هری. چیزی نیست.
"من خیلی دارم تلاش میکنم اما تو هیچ کاری نمیکنی. انگار که من دارم با دیوار حرف میزنم."

"منم تلاش میکنم لویی. من برای تو تلاش میکنم." بهش جواب دادم.
یکم ارومتر شد. " لطفا فقط خفه شو هری."

بلند شدم. دستام با دستکش رو روی شونه ی لرزونش گذاشتم.
" تو خوبی لویی."

چشماشو چرخوند و چیزی نگفت. لبخند زدم.
نظرشو عوض کرد. " معذرت میخوام."
" اشکالی نداره. تو مقصر نیستی."

" هستم."

" تو نمیتونی کاری کنی."

" من سعی میکنم. من میتونم."

دستمو گرفت و از روی شونه ش گذاشت رو صورتش. کف دستمو بوسید. از حرکتش تکون خوردم.
یهو متوجه شد " متاسفم."

" اشکالی نداره." بهش لبخند زدم. موهام ریخت توی صورتم و دور صورتمو قاب گرفت.

خندید.

و ما خوبیم.

____________________________

نمیدونم از دراماهایی که به وجود اومده مطلع هستین یا نه، ولی فعالیت ما توی این اکانت به پایان رسیده.
اما چون ترجمه ها کامل هست اینا رو میذارم که زحمت مترجما هدر نره.

ممنون که همراه ما بودید.
-محد

Skin [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now