Enjoy...😌
___________________________
پیامی که روی صفحه نقش بسته بود باعث شد لویی درد شدیدی توی قفسه سینه ش حس کنه. هری متوجه شد.
لویی پرسید: "این کیه؟"
"خودت فکر می کنی کیه؟" هری گوشی رو برداشت و جواب اس ام اس رو داد.
"فیون؟" لویی با مسخرگی پرسید و در جواب هری بهش چشم غره رفت.
هری گفت. "مامانمه. احتمالا فهمیده چه اتفاقی افتاده و می خواد باهام حرف بزنه. که خب من نمی خوام." و شروع به تایپ کردن متن طولانی ای کرد.
"حالا چرا اسمش رو گذاشتی ناشناس؟"
"چون برام یه غریبه ی ناشناسه."
لویی گفت: "تو نمی تونی تا ابد مامانتو نادیده بگیری عشقم. خدا می دونه اینجوری چقدر وضعیتمون بدتر میشه." و یه بوسه ی اروم رو سرشونه ی هری گذاشت.
هری اخم کرد. "من میدونم... اما... اون خیلی رو مخه... پس نه."
"ما باید باهاش حرف بزنیم. تا یک بار برای همیشه همه چیز رو درست کنیم. و اگر مامانت نخواد من دور و ور تو باشم خب خیلی بد میشه چون من تنهات نمی ذارم. چه خوشش بیاد چه نیاد. اینو باید تو مغز پوکش فرو کنه. البته بی احترامی نباشه."
"راحت باش." هری اه کشید. "پس پشت تلفن یا رو در رو؟ اون خیلی دوستانه برخورد نمی کنه."
لویی قیافه ی بامزه به خودش گرفت. "یپ میدونم. اگه یادت نمیاد قبلا ملاقاتش کردم."
"خب؟"
"رو در رو."
------------------
اون ها تصمیم گرفتن تا همدیگه رو توی کافه ی نزدیک خوابگاه ببینن. خوشبختانه انه درباره ی مکان ملاقات غر نزد.
"اگه با چاقو بزنتت چی؟" هری ناخن هاش رو می جویید. بعضی جاهاش تقریبا خون افتاده بودن.
لویی غر زد. "اون مامانته نه یه قاتل."
"تو که نمی دونی."
"تو هم نمیدونی." لویی با استرس پیرسینگش رو لیس زد.
"ها..." هری گفت و به پشت سر لویی نگاه کرد. "حلال زاده اومد."
لویی سریعا استرس توی هوا رو حس کرد. انه تقریبا مادر شوهرش حساب میشد که تقریبا دلش می خواست زنده زنده پوستش رو بکنه یا گلوش رو ببره. یا شایدم هر دو.
نزدیک شدن انه رو هر لحظه بیشتر حس می کرد و بالاخره. انه رو صندلی نشست. از زمانی که وارد کافه شد نقاب جدیت روی صورتش بود.
هر سه نفر روی صندلی های وسط کافه ی شلوغ نشستن. هیچکس هیچ حرفی نمی زد.
"من میخواستم باهاتون حرف بزنم." انه رو به جفتشون کرد. "اما بیشتر با تو." و بعد رو به لویی گفت.
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...