24.

870 220 9
                                    


"تو اینجا چیکار میکنی؟" صدای هری وقتی فهمید کی پشت سرش ایستاده اشکارا لرزید.

"من فقط اومدم یه سلامی بکنم." و لبخند زد.

"چی میخوای؟" هری یه قدم به عقب برداشت. تصمیم داشت تا سریع بدوه و از جلوی مرد رد شه و فرار کنه اما مرد خیلی سریع چاقوش رو در اورد و هری رو گیر انداخت.

"من میخوام که تو به خاطر کاری که باهام کردی ازم یه معذرت خواهی فاکی کنی هرزه کوچولو." کلمه ی هرزه باعث شد شکم هری به هم بپیچه و یه قطره اشک از چشماش بریزه روی گونه ش. "لطفا بذار برم... لطفا بذار من برم."

هری فقط میتونست التماس کنه. "من متاسفم. معذرت میخوام." هری نمیدونست برای چی داره عذرخواهی میکنه...

"من میخوام که از در بری بیرون و به دوست پسرت بگی همه چیز رو بیخیال شه و کل این قضیه رو فراموش کنه." و حلقه ی دست هاش رو دور هری محکم کرد. "چون اگه این کار رو نکنه بهت قول میدم کون خوشگله... اون میره زندان."

"باشه." هری گریه کرد. وحشت زده بود تا اون مرد پوستش رو لمس نکنه. گردنش همین الان هم می سوخت.

چاقو جیبی کوچیک به ارومی روی گردنش کشیده می شد. مرد زمزمه کرد. "ممنونم پسر." و هری رو ول کرد. "من حواسم بهتون هست. همیشه."

هری سر تکون داد و از دستشویی فرار کرد. به سمت سالن سینما رفت و لویی و فیون رو دید که به صحنه ی فیلم در حال پخش میخندن. هری از جلوی یه زوج رد شد و لرزون «معذرت میخوام» رو زمزمه کرد. هنوز از اتفاق چند دقیقه پیش میلرزید.

لویی سرش رو بالا اورد و به هری ای که روی صندلیش می نشست نگاه کرد. "همه چی خوبه بیب؟ رنگت پریده."

هری شونه ی لویی رو گرفت. "همه چیز رو ول کن و بذار همه چی بهتر بشه. لطفا."

لویی به چشمای هری نگاه کرد. "هری چی شده-"

"فقط بهم گوش کن." هری با چشماش التماس کرد. "لطفا."

لویی قانع نشده بود، بدون شک یه اتفاق فاکی ای افتاده بود.

"باشه." لویی گفت و دستش رو دور شونه های هری انداخت وسرش رو به هری نزدیک کرد و توی گوشش زمزمه کرد. "اگه اتفاق لعنتی ای توی اون دستشویی افتاده بهتره که همین الان بهم بگی، چون اگه نگی خودم اون حرومزاده رو پیدا می کنم و می کشمش."

هری یه لبخند زورکی زد و خدا رو شکر کرد که سایه ی مرد بدون هیچ سر و صدایی از پشت سرشون محو شد.

————————-

هری با پیژامه ی صورتیش روی تختش نشسته بود و ناخن هاش رو می جویید.

"بله. من میخوام فایل رو گزارش کنم." لویی گفت در حالی که حلقه ی لبش رو با انگشت شست و اشاره ش می پیچوند. "بله، بله، دوست پسرم با چاقو تهدید شده. توی سالن تئاتر لیکساید، بله. خیر اون تنها بوده."

Skin [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now