قبل از اینکه پارتو بخونین توضیح بدم که تیکه هایی که بولد شده حرفای تو ذهن لوییه.Enjoy :)
___________________________کل هفته ی بعدش همه چیز پیچیده شده بود. البته که همش اثار حضور مادر هری بود.
بعد از اینکه انه رفت لویی به هری اعتراف کرد که تمام مدت مکالمه ی هری و انه گوش وایساده بوده. و البته این حقیقت رو هم جا ننداخت که عاشق هریه.
چطور مادرش تونست همچین حرفایی بزنه؟ حالا میخواد چیکار کنه؟
خدایا... لطفا سان شاینم رو ازم نگیر.
در که باز شد به معنی حضور لویی بود. وقتی هری رو دید که کف زمین نشسته و به اندازه ی تامین اب تمام دنیا داره اشک میریزه به سمتش دویید.
روی زمین نشست و هری رو محکم بغل کرد و کمر لرزونش رو به ارومی نوازش کرد.
"تو خوب میشی عزیزم... من حواسم به هست."
هری به دلایل زیادی گریه میکرد. اول اینکه اون نمیخواست لویی رو از دست بده. دوم چرا مادرش نمیتونه قبول کنه که این زندگی و عشق خودشه؟ و سوم از اینکه مادرش میتونه کنترلش کنه متنفر بود. این فقط باعث میشد هری با تمام وجودش حس کنه داره توی اب شور غرق میشه.
حالا هفته ی جدید بود و هری از این بی حس تر نمیشد.
لویی هم بی رحمانه از این موضوع متنفر بود.
لویی میدونست هری بیشتر از همیشه بهش احتیاج داره و برای هری اونجا بود. اما هری ازش فرار میکرد.
لویی درک نمیکرد. هیچ دلیلی منطقی ای وجود نداشت که هری زمان حرف زدنشون رو کم میکرد و دائما ازش فاصله میگرفت.
لویی همیشه سعی میکرد خوشحالش کنه اما هری بهش اهمیت نمیداد.
حالا، اونا توی کلاس کنار همدیگه نشستن. اما از دید لویی هری خیلی خیلی ازش دور به نظر میومد.
هری سرش پایین بود و توی دفترش قلب های شکسته میکشید و جملات غمگین مینوشت. لویی لبش رو گاز گرفت و توی گوش هری زمزمه کرد: "اگه نمیخوای سر کلاس باشی میتونیم بریم یه جای دیگه. میدونم یه وقتایی برات سخته توی جاهای شلوغ باشی."
و این بار قلب های شکسته ی نقاشی شده و حواس پرت هری چیزی نبود که قلب لویی رو فشار داد، بلکه این بود:
"نه. خوبم." هری گفت.
و اون لبخند لعنتی...
چشمای سبزش خالی بود که باعث شد لویی از ته قلبش ناراحت شه.
"مطمئنی؟" لویی به نرمی پرسید.
هری با عصبانیت غرید: "اره. بیخیال شو."
و با این حرف لویی به سمت استاد برگشت و سعی کرد تمرکز کنه.
اما هر دوتاشون نمیتونستن.
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...