لویی از حضور اون لب های گوشتی روی لب هاش شوکه شد.
بعد از چند ثانیه از شوک خارج شد و هری رو با قدرت بوسید. فلز پیرسینگ لب پایین لویی، هری رو ترغیب میکرد تا بیشتر و بیشتر اونو ببوسه. لویی روی هری خم شد تا جایی که کاملا اون پسر زیرش بود. دست هاش رو به پشت سر هری رسوند و سرش رو اروم روی زمین گذاشت.
هری دست هاش رو روی سینه ی لویی نگه داشته بود و ناخن های رنگیش رو کمی محکم تر به سینه ی لویی فشار میداد. به لویی که روش خیمه زده بود نگاه کرد و متوجه شد طرز نگاهشون فرق کرده. چیزی بود که نمیتونست توصیفش کنه و قطعا عاشقش بود.
با این حال لویی کمی عقب کشید چون...این هری بود و بالاخره بوسیده بودش. لب به لب و این به طرز نفس گیری شگفت انگیز بود. پس وقتی لویی دستش رو به سمت شکم هری برد تا نوازشش کنه یه دست مانعش شد.
هری با مظلومیت نگاهش کرد: "من- من هنوز برای اون اماده نیستم." قرمز شد. "فقط- فقط لب."
لویی سریع دستش رو عقب کشید. "باشه بیب. هرچی تو بخوای."
و دوباره خم شد روی هری تا لب های فرشته ای هری رو با اشتیاق ببوسه. لویی واقعا میخواست همه جای هری رو لمس کنه اما اگر هری اماده نیست، پس کاری انجام نمیده.
لویی بوسه رو شکست وقتی هر دو به هوا احتیاح داشتن—و خدایا. هری خیلی خوشگل به نظر میرسید. با لب های قرمز گیلاسیش و گونه های رنگ گرفته ش و چشمایی که برق میزدن. یک کلمه: فرشته. هریِ اون.
"چرا خیره شدی بهم؟" هری با خجالت گفت.
"چون خوشگلی."
هری زیرلب گفت: "اینو زیاد میگی."
لویی لب هاش رو لیس زد. "اگر تا حالا متوجه نشدی من خوشم میاد از چیزایی تعریف کنم که حقیقته."
هری کیوت خندید و نشست. لویی هم مجبور شد بشینه اما خیلی واضح اخم کرد چون هنوز هم دلش میخواست هری رو ببوسه.
هری به اسمون نگاه کرد و با دستکش هاش به ستاره ها اشاره کرد. "فکر میکنی کدومش از همه درخشان تره؟"
لویی نگاهش رو از هری برنداشت انگار که هری بهترین چیزیه که تا حالا داشته. "عاممم نمیدونم."
هری زیر لب هومی کشید، اما لویی ادامه داد.
"من فکر نمیکنم اینکه کدومشون بیشتر میدرخشه یا برق میزنه مهم باشه. من فکر میکنم چیزی که مهمه اینه که" -لویی حسابی احساساتی شده- "اونا برای کی میدرخشن." و به هری خیره شد.
هری پرسید: "منظورت چیه؟"
لویی نیشخند زد و با صدای ارومی زمزمه کرد: "به ستاره ها نگاه کن. ببین چطور برای تو و هرکاری که میکنی میدرخشن."
هری زیر نگاه خیره ی لویی قرمز شد. لویی دست هری رو گرفت و دوتایی بلند شدن. "چی- چیکار میکنی لویی؟"
"میخوام باهات برقصم."
لویی دستش رو پایین کمر هری گذاشت و هری خیلی اروم دست هاش رو دور گردن پوشیده ی لویی حلقه کرد.
به چشمای سبز هری نگاه کرد و به ارومی شعر رو زمزمه کرد.
I came along
I wrote a song for you
And all the things you do
And it was called yellowپلک های هری زیر تمام توجهی که لویی بهش میداد میلرزید.
بقیه ی مردم باهاش رفتار وحشتناک و بی ادب داشتن. اما لویی- اون باعث میشد هری احساس کنه تنها کسی که لیاقت این رفتار های زیبا رو داره.
هری سرش رو روی سینه ی لویی گذاشت و چشماش رو بست و به صدای زیبا و روان لویی گوش داد.
لویی پایین رو نگاه کرد و روی موهای هری رو بوسید.
Your skin
Oh your skin and bones turn into something beautiful
And you know, you knowلویی به خاطر کلمات بعدش مکث کرد... اون برای گفتنش اماده بود. اما از هری خیلی مطمئن نبود.
لعنت بهش...
You know I love you
لویی گفت و باعث شد هری چشماش رو باز کنه و بهش نگاه کنه.
لویی دوباره بهش خیره شد و تمام جراتش رو جمع کرد.
You know I love you so.
هری لبخند زد.
"دوست دارم هری."
چشمای سبز هری ستاره های لویی رو بهش نشون داد.
"دوست دارم لویی."
بعد از اون لویی دوباره و دوباره بوسیدش.
زیر نور ستاره ها. بدون هیچکسی اطرافشون. بدون هیچ قضاوت و شکایتی.
____________________________
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...