بعد از اون جمله همه ساکت بودن. خیلی ساکت.لویی همچنان نیشخند میزد. هری کاملا بهم ریخته بود و فیون... اشکارا گیج و متحیر بود.
فیون دستش رو بالا برد و به طرز افتضاحی خندید. "عاه اوکی...خب من باید برم دفتر مدیریت تا مطمئن شم همه ی کارهای انتقالم درست انجام شده."
هری ناگهانی گفت: "بعدا میبینمت؟"
لویی جفتشون رو اسکن کرد و به جای خداحافظی با فیون چشماش رو چرخوند.
بعد از رفتن فیون هری وسایلش رو جمع کرد. بدون کوچکترین توجهی به لویی!
"کجا میری؟" لویی پرسید. پشت سر هری ای که همچنان نادیده ش میگرفت شروع به راه رفتن کرد. میتونست حس کنه هری داره چشماشو براش میچرخونه.
"هری!" لویی همچنان سعی میکرد تا با پسر فرفری حرف بزنه.
"هری..." لویی دوباره صداش زد و این بار صداش میلرزید.
"هر- " لویی دوباره تلاشش رو کرد اما فهمید جلوی در خوابگاهشون وایسادن.
هری وارد اتاق شد و وسایلش رو روی تخت پرت کرد. لویی هم در اتاق رو بست.
"چرا اون حرف رو زدی؟" هری به ارومی زمزمه کرد.
لویی همون جا جلوی در بسته ی اتاق وایساد. حالا که توجه هری رو داشت نمیدونست چی باید بگه.
"من-"
"انگار گفتن من بهت اهمیت نمیدم و برام مهم نیست چیکار میکنی کافی نبوده... حالا هم میای و میگی که دوست پسرمی. چه مرگته لویی؟" هری بهش نگاه کرد.
"من همیشه همینجوری بودم اما..." لویی مکث کرد.
"اما چی لویی؟"
"تو اینجایی." لویی ادامه داد. "تو باعث میشی من احساس کنم از هیچی نمیترسم.تو منو- عاه... نمیدونم چجوری توصیفش کنم. من هیچوقت کسی رو مثل تو ندیدم. من فقط- انگار که داری از بین دستام لیز میخوری و من نمیتونم نگهت دارم چون من- منم..."
چشمای هری نرم تر شد. "لویی... بخاطر اینکه تو تویی من دوست دارم."
لویی به هری نزدیکتر شد تا جایی که مستقیم رو به روی صورتش بود. هیچ حرفی نزد.
هری چشمای سبز مورد علاقه ی لویی رو بهش نشون داد. "و من باعث میشم از هیچی نترسی؟" چشماش زیر چشمای اسمونی لویی برق میزد.
لویی به لباش زل زده بود. "اره."
هری هم مثل لویی به لباش خیره شد اما سریع چشماش رو گرفت.
"خب حالا قرارمون چی میشه؟" لویی زمزمه کرد. "خواهش میکنم."
بعد از شنیدن توضیحات لویی دیگه هری نمیتونست ردش کنه. هیچوقت نمیتونست لویی رو رد کنه.
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...