"سلام من هری ام. لطفا پیغام بذارید. یا نذارید! به خودتون بستگی داره."لویی چشم هاش رو چرخوند و قطع کرد. این بیست و پنجمین تماسش بود و حتی چهل و پنج تا تکست هم داده بود.
لویی: فقط بگو کجایی
لویی: لطفا
لویی: کامان هری خواهش می کنم
لویی: حداقل بگو جات امنه یا نهولی هیچ جوابی براش نیومد.
پریشب بدترین شب زندگیش بود. هری یک روز بود که گم شده بود.
روی تخت نشست و منتظر تماسی، تکستی یا هر نشونه ای از هری شد. داشت پنیک میزد و چونه ش رو به طرز وحشیانه ای چنگ می انداخت و دلش می خواست به دیوار مشت بکوبه. می دونست هری از دستش خیلی عصبانیه و ازش نا امید شده.
بعد از لحظه هایی که اندازه ی ابدیت طول کشیدن صدای تق تق در زدن اومد. هری! لویی با تمام سرعت به سمت در دویید. تنها لباسی که تو هوای سرد ژانویه پوشیده بود یه تی شرت نازک مشکی و باکسر هم رنگش بود. در حالی که به سمت در می دویید حس می کرد انگشت های پاهاش یخ زدن.
در رو به ارومی باز کرد و سعی کرد قیافه اش زیاد نا امید نشون نده.
"هی فیون." لویی گفت و پیرسینگ لبش رو گاز گرفت.
"سلام، هری هست؟" فیون با چهره ای در هم پیچیده و اخم کمرنگی پرسید.
لویی دست هاش رو به سینه زد. "نه نیست. چرا؟"
"وقتی غایب بودم، اون جزوه ی زبان انگلیسیش رو داده بود بهم و می خواستم بهش پس بدم." فیون دفتر قهوه ای رو از کیفش در اورد و به لویی نشون داد. روی جزوه عنوانش درشت نوشته شده بود. جزوه انگلیسی هری.
لویی گفت: "وقتی برگشت من می تونم بهش بدم."
فیون اخم کرد اما سر تکون داد. "باشه بیا." جزوه رو به دست لویی داد. "بعدا می بینمت رفیق."
"باشه، بعدا حرف میزنیم." لویی در حالی گفت که نصف در رو بسته بود. اما فیون پاش رو بین در و دیوار گذاشت و باعث شد جزوه ی هری از دست لویی بیوفته.
جلد جزوه باز شد و بقیه ی جزوه یک طرف افتادن.
چیزی توجه لویی رو جلب کرد. پشت جلد پیام یا جمله ای مشکی یا همچین چیزی بود. لویی ابروهاش رو بالا برد.
من دوستش دارم.
اون هم دوستم داره.
اما من برای عشق کافی ام؟یه وقت هایی احساس می کنم در حال غرق شدنم.
حتی وقت هایی که روی بالاترین نقطه ی دنیام.احساس کثیفی میکنم، اما نه اونقدر که نتونم پسر طلاییم رو لمس کنم.
من می خوام. اما من ترسیدم.
لویی هیچوقت این ها رو ندیده بود. جملات رو دوباره و با دقت خوند انگار که فیون اصلا اونجا نبود. سریع بلند شد و جزوه رو بست. فاک. اون واقعا باید با هری حرف بزنه.
YOU ARE READING
Skin [L.S](Persian Translation)
Fanfiction[Completed] هری بیماری Haphephobia (فوبیای لمس شدن و لمس کردن) داره. اون از لمس کردن و لمس شدن امتناع می کنه. لویی هم اتاقی جدیدشه که فقط می خواد از مرز دستکش هاش عبور کنه. و شاید هم به زودی از مرز های قلبش... ------ H a p p y E n d i n g ...