Chapter 22

347 77 24
                                    

پرنده‌ی تو قفس کز کرده بود. صورتشو نزدیک قفس گرفت و آروم سوت زد ولی پرنده تکون نخورد.
"غم داره خرخرتو می جوه رفیق..."
گوشیشو چنگ زد و بیرون زد.
از ماشین پیاده شد و توجهی به سوز لطیف هوا نکرد. بانداناشو تا زیر چشماش بالا کشید. قدماشو مثل هر رهگذر عادی دیگه‌ای بر می داشت و سمت ساختمون نیمه کاره می رفت.
دم غروب بود و هیچکس تو ساختمون نبود و این براش خوب بود. نگاهی به ارتفاع برج کرد و یه بار دیگه عکس توی گوشیشو چک کرد و از پله ها بالا رفت.
طبقه‌ی بیستم
نفسشو با صدا بیرون داد و سمت مردی که مشغول جمع و جور کردن وسایلش بود رفت.
"باید زودتر آسانسورو راه بندازید. پله ها نفس گیره."
مرد با وحشت برگشت و بهش نگاه کرد.
"ت...تو چی کار می کنی اینجا؟ با کی کار داری؟"
ابروهاشو تو هم کشید و با ناراحتی مصنوعی گفت:
"اگه می دونستم انقدر بد ازم استقبال می کنی اصلا این همه راهو نمیومدم."
مرد گوشیشو از تو جیبش در آورد و زمزمه کرد:
"تو نباید اینجا باشی. این برج اخ---"
جلو رفت و مچ دست مردو طوری تو دستش گرفت که گوشیش رو زمین افتاد. گوشیو با پا شوت کرد و از بیست طبقه پایین افتاد.
مرد غضبناک نگاهش کرد:
"چه غلطی کردی احمق؟"
با خونسردی گفت:
"آسانسورو بهم نشون بده."
مرد بی توجه به جملش، سوالشو تکرار کرد:
"پرسیدم چه غلطی کردی؟"
باندانا رو از صورتش برداشت و چاقوشو جلوی چشماش گرفت.
برق W چاقو و چشمای اون، مردو مسخ و ترسیده تر از قبل کرد.
"آسانسور!"
زمزمه کرد و مرد با قدمای لرزون سمت آسانسور نیمه کاره حرکت کرد.
حتی نگاه کردن به اون گودال خالی، سرگیجه و تهوع رو بهت هدیه می داد.
"بپر!"
مرد با چشمای گرد نگاهش کرد:
"چ---چی؟"
"گفتم بپر."
مرد کم کم زبونش به التماس باز شد و نمی شد منکر این شد که این بخش مورد علاقه‌ی اون بود.
"م---من خانواده دارم... بچه ها... بچه هام منتظرمن."
چشماشو چرخوند.
"آه بیخیال... نمی خوای که لذت پروازو به خاطر بچه هات از دست بدی؟ پدراام حق تفریح دارن."
مرد با گریه فریاد زد:
"تو دیوونه‌ای! اگه بپرم می میرم!"
با خونسردی گفت:
"بهت بال پرواز می دم."
چاقو رو بین انگشت کوچیکش و بغلیش گرفت و شصتاشو به هم حلقه کرد و ادای پرواز کردنو در آورد.
مرد عقب عقب رفت و سعی کرد ازش فاصله بگیره. شروع به تند کردن قدماش کرد که کمرش داغ شد و روی زانوهاش فرود اومد.
"تفریح واست لازمه مرد! انقدر مقاومت برای چیه؟"

مرد بیچاره هیچوقت نتونست جواب اون سوالو بده.

طولی نمی کشید که جسد لخت اون مرد با طرح دو تا بال خراشیده شده روی کتفش رو ته گودال آسانسور پیدا کنن.
***

ساعت 06:20
زین از پنجره‌ی اتاقش به آدمایی که با شتاب از خونه هاشون بیرون می زدن تا سریع تر به محل کارشون برسن، نگاه می کرد.
به مغازه دارهایی که با خستگی و بعضیاشونم با امیدواری، قفل درا رو باز می کردن.

نگاهشو به گلدون کاکتوس انداخت و انگشت اشارشو نوازش وارانه روی کاکتوس کشید.

سوز دم صبح رو دوست داشت.

نفس عمیقی کشید و بوی درختا رو به درون ریش کشید و زمزمه کرد:
"He got, he got, he got
His own reasons
For talking to me
And He don't, he don't, he don't
Give a fuck about what I need"

'+آره یکی اون به تو اهمیت نمی ده، یکی ماریا'

زین توجهی به صدای توی ذهنش نکرد و ادامه داد:
"And I can't tell you why
Because my brain can't equate it
Tell me your lies
Because I just can't face"

'+هنوزم فکر می کنی آدمای خوب مال قصه هان؟
*کاری با آدمای خوب ندارم... ولی اون مرد مطمئنا مال قصه هاست.'

"It's you, it's you
It's you
It's you, it's you
It's you"

زین با صدای آروم ولی اغواگرش، کلمات رو برای خودش ادا می کرد و به تیغای کاکتوس اجازه می داد انگشتاشو سرخ کنن.

'*قراره با این چی کار کنی؟'

گوشیشو از لبه‌ی پنجره برداشت و اینستاشو باز کرد.
سیبک گلوش بالا پایین شد و دست خیس از عرقشو به شلوارش کشید. پیج لیامو باز کرد و نگاهی به دایره‌ی قرمز دور عکسش انداخت.

با احتیاط استوریشو باز کرد و جنون عجیبی به قناری سمت چپ سینش دست داد.

استوری واسه چهار دقیقه‌ی پیش بود. یه عکس سلفی از خود لیام و نوشته‌ی:
"4 hours sleep"

چرا بیشتر از چهار ساعت نتونسته بخوابه؟

'+تو خودت از دیشبه اینجا نشستی پسر
-عقل و هوششو پروندی لابد
+خفه شو!'

زیر لب فاکی زمزمه کرد و بدون فکر کردن استوری رو ریپلای کرد.

[چرا؟]
خیره به صفحه موند تا پیامش سین شد.

Liam Payne: [ببینید کی استوریمو ریپلای کرده]
Liam Payne: [اونم این وقت صبح]

زین چند بار تایپ کرد و بعد همشو پاک کرد.

Liam Payne: [نمی دونم چرا نمی تونم بخوابم]

[دیگه دیره مرد... مریضات منتظرن]

Liam Payne: [امروز یکشنبست]

زین چند بار پیامو خوند و تاریخو چک کرد.
"فاک"

[آهان]

Liam Payne: [خودت چرا بیداری؟]

'-بگو دیگه... بگو فکرت داره به فاکم می ده لیام پین
+شات د فاک آپ!'

[قهوه خوردم خوابم نمی بره]

Liam Payne: [با لبای سالم قهوه خوردی؟]

"لعنت بهت مرد. چه سوال مسخره‌ایه؟"
[سالمم آقای دکتر]

Liam Payne: [!گود بوی]

'+چرا باهاش حرف نمی زنی؟
-آره بابا گند بزن به همه چی
+محض رضای خدا خفه شو'

Liam Payne: [من می رم ببینم می تونم بخوابم یا نه]
Liam Payne: [فردا می بینمت؟]

[؟؟؟]

Liam Payne: [لویی در جریانت می ذاره]
Liam Payne: [شبت بخیر؟]

[صبحت بخیر...]
Liam Payne: [!درسته... صبح بخیر زین]

***

پ‌ن: از یو آل نو، آهنگی که زین می خوند: It's you_ Zayn Malik

𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘦𝘺𝘦𝘴, 𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘭𝘪𝘦𝘴حيث تعيش القصص. اكتشف الآن