Chapter 24

346 78 20
                                    

کلاه سوییشرتشو جلوتر کشید و بدون اینکه جواب سلام صاحب اون مسافرخونه رو بده، وارد اتاقش شد.
اولین چیزی که بهش نگاه کرد قفس قناری بود.
به ساعت دیواری درب و داغون نگاهی کرد و قفسو لب پنجره برد.
"هی پیرمرد... فکر کنم رفاقت ما همینجا تموم بشه."
در قفسو به سمت پنجره باز کرد و به پرنده مجوز پرواز داد.
سمت ساک سیاهش رفت و شروع به چپوندن چند دست لباسش تو اون شد.
پشتش به در بود که کسی وارد اتاق شد و درو پشت سرش قفل کرد. به ضرب چاقوشو در آورد و سمت در برگشت.
نگاهی به اون چهره‌ی خونسرد انداخت و گفت:
"همین الان تحویل گرفتم. تا خودم تستش نکنم به کسی نمی فروشم."
مرد پوزخندی زد و جلوتر اومد و بی توجه به اون W که روی دسته‌ی چاقوی اون می درخشید، روی تخت نشست.
چند دقیقه مکث کرد و بعد از جیبش یه چک در آورد و روی تخت گذاشت.
با بی تفاوتی، اول مرد و بعد چکش رو از نظر گذروند.
"این چیه؟"
مرد چشماشو کلافه چرخوند.
"مگه مجانی کار می کنی؟"
چاقو رو تو جیبش گذاشت و چک رو به سمت مرد هل داد.
"کار کردن من روند خودشو داره. هر کی از در بیاد تو یه پولی بذاره جلوم نمی تونه باهام کار کنه."
پوزخند دوباره.
"من نمی خوام 'باهات' کار کنم احمق جون. می خوام تو 'برام' کار کنی!"
لبخند هیستیریکی زد و گفت:
"تا همینجاشم نصف قوانینمو زیر پا گذاشتم که اجازه دادم رو تختم بشینی."
"این که تخت تو نیست. تخت یکی از هزاران مسافرخونه ایه که هر هفته عوض می کنی. مگه نه؟"
چشماشو باریک کرد.
"تو منو از کجا می شناسی؟"
چک رو دوباره به سمت اون هل داد.
"این حرفا بماند واسه بعد. می دونم ملاقاتاتو حضوری انجام نمی دی ولی ترجیح دادم واسه این یکی خودم بیام اینجا."
چند دقیقه‌ای بینشون سکوت بود.
چک رو دوباره هل داد سمت مرد و گفت:
"پس اینم باید بدونی که پول بعد انجام کار!"
با آرامش سر تکون داد و چک رو تو جیبش برگردوند.
"حالا بگو باید چی کار کنم؟"
"سیگار داری؟"
پاکت سیگارشو از کنار قفس پرنده‌ی خالی برداشت.

𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘦𝘺𝘦𝘴, 𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now