"باور کن جدی نبود... از همون کل کلای همیشگیمون بود. من وقتی رفتم حالش اوکی بود. بعد ماریا زنگ ز---"
لیام با تکون داد سرش حرف لویی رو قطع کرد و گفت:
"می دونم! عیب نداره. تو برو خونه من خودم اوکیش می کنم."زین هنوز چشماش بسته بود و دستش باند پیچی شده بود. لیام صندلی زین رو از بغل میزش برداشت و کنار تخت گذاشت و روش نشست.
"چه جوریایی؟"
و با خنده منتظر جواب زین موند.زین نمی خواست چشماشو باز کنه. از دیدن بیزار بود. به خاطر کج بودن سرش روی بالش، نفسش به پوست خودش می خورد و می سوزوندش.
"تبت خیلی پایین تر اومده ولی اون---"
نگاهشو به دست زین انداخت و حرفشو خورد."قرار شد زین مالیکو صحیح و سالم پیدا کنیم نه اینجوری زخم و داغون... مگه نه؟"
زین قفل مژه هاشو باز کرد و به سقف خیره شد.
"زین مالیک خستست. اگه حالا حالا ها پیدا نشه چی؟"
لیام با صدایی که رگه هایی از خنده توش بود گفت:
"ویزیتتو تمام و کمال بهت بر می گردونم!"زین لبخند بی جونی زد و بدون نگاه کردن به لیام گفت:
"ماریا کجاست؟ اون تو رو خبر کرد؟"لیام: "اونجور که لویی تعریف می کرد دفعهی اولی نیست که تصمیم گرفتی اون زن بیچاررو سکته بدی. الانم رفته خرت و پرت بخره که واست سوپ بپزه."
زین دوباره چشماشو بست و صورتشو تو بالش پنهون کرد.
لیام گوشیشو از تو جیبش در آورد و با خونسردی مشغول کار کردن باهاش شد.
زین مدام تو جاش وول می خورد و کلافگیش آشکار بود.
ذهنش به هر چیزی چنگ می انداخت که اون سکوت لعنتی رو بشکنه که بالاخره صدای نوتیف گوشیش این کارو براش کرد.
نگاهشو تو اتاق چرخوند و با صدای دوبارهی گوشیش، دستشو به سمت زمین دراز کرد و گوشیشو برداشت و صفحهی چتشو باز کرد.
17:13 Liam: حالت چطوره؟
17:13 Liam: اون قدری جون داری که بخوای بیای جایی که می گم؟زین گوشیشو خاموش کرد و رو سینش گذاشت و به چهرهی به ظاهر از همه جا بی خبرِ لیام نگاه کرد و به ثانیه نکشید که کلمهی توی ذهنشو بلند به زبون آورد:
"وات د فاک؟"لیام سرشو بالا آورد و گفت:
"چیه؟"زین عصبی پلک زد و گفت:
"منظورت چیه الان؟"لیام ابروهاشو تو هم کشید و گفت:
"از چی منظورم چیه؟"زین اعصاب بحث کردن و صد البته شوخی کردن رو نداشت، واسه همین پشتشو به لیام کرد و سعی کرد چشماشو بسته نگه داره.

VOUS LISEZ
𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘦𝘺𝘦𝘴, 𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘭𝘪𝘦𝘴
Fanfiction"هیچ شنیدی که میگن چشم ها نمیتونن دروغ بگن؟ حقیقت نداره! تنها قاعدهای که اینجا صدق میکنه اینه که هر چی چشم ها زیباتر باشن، دروغ های زیباتری هم میتونن بگن!"