ساعت 20:33
"لویی چه مشکلی با هماهنگ کردن داری رفیق؟"
صدای گیرا و بلند لویی با اون لحجهی غلیظش از اون ور خط، باعث می شد زین گوشیو یکم از گوشش فاصله بده تا متوجه بشه اون چی می گه.
لویی: "خب الان دارم چی کار می کنم؟ زنگ زدم هماهنگ کنم دیگه."
زین با وجود اینکه می دونست لویی از اون ور خط نمی تونه ببینتش، چشماشو چرخوند:
"آره... نیم ساعت قبل از رفتن."لویی: "کامانننن بوی... انقدر غر نزن چون خودت می دونی اول و آخر باید بیای."
زین 'باشه'ای زمزمه کرد.
لویی: "پس ساعت نه دم درتون می بینمت شاهزاده!"
و تماس قطع شد.
زین نگاهی به ساعت انداخت و شروع به زمزمه کردن فحش های همیشگیش کرد.'+از کلاب متنفرم.
-از کلاب متنفرم.
+از کلاب متنفرم.
-از کلاب متنفرم'هیچی نمی تونست این حقیقت رو عوض کنه ولی زین با این وجود، مشغول لباس پوشیدن شد.
سوییشرت طوسیشو پوشید و کلاهشو سرش کشید و بعد برداشتن سیگار، فندک، هندزفری و گوشیش از اتاق بیرون رفت.
ماریا طبق معمول خونه نبود پس زین یه یادداشت روی تابلوی آهنربایی یخچال براش گذاشت که اگه دیر اومد، اون نگران نشه.
آروم سمت در رفت و کفشاشو پاش کرد. طولی نکشید که صدای بوق ماشین مطمئنش کرد که قراره با ماشین لیام برن چون اون موجود چشم آبی هیچوقت آن تایم نبوده و نیست.
لویی سرشو جلو آورد و از پنجرهی سمت لیام به بیرون فریاد زد: "افتخار می دید؟"
زین لبخند کمرنگی زد و نیم نگاهی به لیام -که معلوم بود تا اونجا با شوخیای لویی چقدر خندیده- انداخت.
***
لویی: "پینو چی باعث می شه همچین کتی تنت کنی؟"
و به کت بلند و مشکی لیام اشاره کرد.لیام خندید و گفت: "جیبای بزرگش به کارم میاد."
زین آخر از همه پیاده شد و نگاهی به اون محلهی غریبه انداخت.
لویی سوتی زد و گفت: "هر چی باشه از کریستوفر بهتر به نظر میاد."و جلوتر از همه سمت کلاب حرکت کرد و جلوی در مکث کرد.
به تابلوی نئونی کلاب اشاره کرد و گفت: "واترز خوب، کریستوفر بد!"زین و لیام پشت سرش با خنده وارد شدن.
با ورودشون به اونجا، ترکیبی از عطرای مختلف و گرم توی صورت زین و صدای بلند و آزار دهندهی موسیقی به گوشش خورد. اونجا واقعا بهتر از کلابای دیگه بود.'-هر چی باشه بازم یه کلابه!'
لیام سمت دنج ترین گوشهی اونجا قدم برداشت؛ طوری که انگار همیشه اونجا میاد.

أنت تقرأ
𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘦𝘺𝘦𝘴, 𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘭𝘪𝘦𝘴
أدب الهواة"هیچ شنیدی که میگن چشم ها نمیتونن دروغ بگن؟ حقیقت نداره! تنها قاعدهای که اینجا صدق میکنه اینه که هر چی چشم ها زیباتر باشن، دروغ های زیباتری هم میتونن بگن!"