فصل بیست و هشتم – اشک
از دید بکهیون
چانیول دیگه داشت کم کم می رفت روی اعصابم. تمام مدت 24 ساعت گذشته جلوی چشمم بود و شیف هاش رو تنظیم کرده بود وقتی خوابم می برد! وقتی پیشم بود اونقدر سرگرم کننده بود که دلم نمیخواست بهش بگم گورش رو گم کنه بلکه بتونم با یه دوز و کلکی از این اتاقک بهیاری بزنم بیرون. اما وقتی بعد از اینکه از خواب بیدار میشدم میدیدم که تازه رسیده و برگشته یادم می افتاد چرا دوست داشتم فقط چند دقیقه دیرتر برسه.
وقتی میدیدم برام نگرانه، یا زیادی جرات به خرج می داد و قبل از اینکه به سمتش لگد بپرونم موهام رو می بوسید، ته دلم یه جور مسخره ای میشد. اون پسره ی احمق داشت باعث میشد دلم چیزهایی رو بخواد که قسم خورده بودم خام شون نمیشم. باعث میشد با دیدنش بدنم گر بگیره و یاد وقت هایی بیفتم که موقع کار تو کمپ، دید میزدمش.
و اینجوری میشد که تصورات داغ ذهنم رو پر می کردن. میتونستم اعتراف کنم بوسه های واقعی می تونست دلیل خوبی برای اضافه کرد به لیست زندگی باشه... اما من باید از اینجا میزدم بیرون. حس خوبی به اینکه تهیونگ جلوی چشمم نباشه نداشتم.
تو چشم های اون پسره جونگکوک، نوعی هشدار وجود داشت که فقط کسانی میتونستن ببیننش که خودشون هم دقیقا به همون اندازه خطرناک باشن. اون شاید خیال کرده بود که من فقط زیادی مواظب تهیونگم تا قلبش نشکنه اما خبر نداشت که من امثال اون رو خوب می شناسم. کسانی که وابسته میکنن و وابسته نمیشن. کسانی که تمام زندگی شون رو با دروغ و کلک سپری کردن و درست مثل طعمه ای که روی تله گذاشته میشه، هم فریبنده ان و هم خطرناک.
من امثال جونگکوک رو خوب میشناختم چون خودمم دقیقا یکی مثل اون بودم. با این تفاوت که من سعی میکردم به جز خودم کسی توی این دیوونگی صدمه ای نبینه اما بنظر نمی اومد جونگکوک چنین مشکلی داشته باشه.
باید از اینجا می اومدم بیرون. همین امشب.
از دید تهیونگ
وقتی صبح چشم هام رو باز کردم و جونگکوک هنوز توی تخت کنارم بود، ته دلم به طرز احمقانه ای پر از حس های خوب شد و تصمیم گرفتم بلند شم و برای هر دومون یکم آبمیوه آماده کنم. البته این هم بی تاثیر نبود که اول صبحی با یه مشکل بیدار شده بودم که فقط تو دستشویی میتونستم حلش کنم. هنوز برای بیدار شدن یکم زود بود اما ترجیح می دادم قبل از اینکه جونگکوک ببینه، برم تکلیف Hard on ام رو مشخص کنم. درسته که دیشب بین خواب و بیداری بوسه هاش رو حس میکردم اما باورم نمیشد اینقدر بی جنبه باشم.
*Morning wood گاهی پیش میاد که آقایون حتی بدون وجود هیچ تماس ویژه ای صبح ها، با عضو تحریک شده از خواب بیدار میشن و چیز عجیبی نیست
بعد از اینکه دوش گرفتم و پاکت آبمیوه رو از یخچال کوچولومون بیرون آوردم، چشمم به سمت اتاق بکهیون افتاد. هنوز وقت نکرده بودم برم سراغ وسایلش. راستش میتونم اعتراف کنم که نمیخواستم. میدونم اگر چیزی پیدا می کردم به نفع خودش و برای کمک به خودش بود اما نمیتونستم اینجوری تو حریم شخصیش شیرجه بزنم! شاید بهتر بود امروز برای دیدنش می رفتم و ازش مستقیم می پرسیدم که داروهای افسردگی استفاده میکنه یا نـ...
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...