4. 🍁

913 215 35
                                    

فصل چهارم - موضوع کسالت آورِ مُردن

از دید تهیونگ

به اطرافم نگاه کردم تا ببینم کسی اون دور و برا هست یا نه ولی کسی نبود و اون داشت واقعا با من حرف میزد. از نگاه خریدارانه ی ظهرش خبری نبود اما نمی تونستم هیچ دلیل خاصی رو پشت نگاهش ببینم.

خواستم بگم، نه ترجیح میدم برگردم به کلبه مون اما نمی تونستم درک کنم چرا قلبم باید اونطوری تند بزنه. مگه یه نوشیدنی کوفتی بیشتر بود؟

فقط تایید کردم:" آ... آره، ممنون."

"از این سمت." اون خیلی عادی گفت و به سمتی اشاره کرد. می تونستم میز نوشیدنی هارو ببینم، دور نبود اما هر قدمم رو با احتیاط خاصی بر می داشتم.

هیچ چاله ی گل بکهیونی قرار نبود من دوباره به افتضاح بکشه... باید طوری رفتار می کردم که اون بفهمه من دست د پا چلفتی و خجالت آور نیستم!

اما... وقتی به اونجا رسیدیم بکهیون رو دیدم که با یه گروه پسر و دختر صحبت می کرد و محض اطلاع، پیرهنش رو هم عوض نکرده بود. خدا به حفظ آبروم رحم کنه!

داشت می گفت:" کار راحتیه. میتونم انجامش بدم." و بعد از بالا انداختن شونه هاش لیوان قرمز پلاستیکی نوشیدنیش رو بالا کشید و اون رو مثل یه بسکتبالیست حرفه ای توی نزدیک ترین سطل پرت کرد.

هرچند قبل از اینکه مشغول کاری که ادعا کرده بود ساده س بشه، یه پسر که اونم لیدر بود خودش رو بهشون رسوند و گفت:" نه نمیتونی! کسی تا حالا از روی آتیش اصلی کمپ نپریده و نخواهد هم پرید. "

"خیلی هم میتونم. کسی بهم نمیگه که چه کاری رو میتونم و چه کاری رو نمیتونم بکنم!! نشونت میدم!!"

جونگ گوک شروع کرد:"چانی! تو نباید کمپر ها رو تحریک کنی تا کارهای خطرناک انجام بدن!"

پسری که اسمش چان بود خندید:"نمی خواستم تحریکش کنم کوکی! فقط می خواستم ببینم که عقب نشینی میکنه یا نه، که نکرد."

فکر کردم... کوکی؟ من شیرینی دوس داشتم!! اما جدای از اون یکم بخاطر رفتار بی پروای بکهیون شرمنده بودم بخاطر همین بهش خیره شدم اما اون بنظر می رسید از رفتارش راضیه چون با نیشخند برام دست تکون داد.

بقیه دختر و پسرهایی که اونجا بودن نوشیدنی هاشون برداشتن و از اونجا رفتن. خب مسلما کسی که برای خوشگذرونی به کمپ تابستونی اومده بود دلش نمی خواست وقتش رو جایی بگذرونه که نه یکی... بلکه دو تا مامور قانون وجود داشت!

بکهیون دست به سینه مشغول کل کل ش شد و جونگ گوک دوتا نوشیدنی برامون برداشت و ما به سمت آتیش رفتیم تا اونجا بشینیم.

چن، که موقع ورود دیده بودم به ییشینگ سلام کرده بود و یه پسر بلندی که موهای روشن داده شده داشت، سعی می کردن تا کاری کنن تا آتیش بهتری درست کنن.

20 Ways To Die In SummerWhere stories live. Discover now