27. 🔫

326 88 105
                                    

فصل بیست و هفتم – ضربان

از دید بکهیون

دفترم، بهش نیاز داشتم. نمیتونستم اینجوری ادامه بدم. بیست و چهار ساعت بود که اینجا گیر افتاده بودم و همه می اومدن تا بهم سر بزنن. خب حقیقتش اینه که اگه نمی اومدن حسابی پکر میشدم چون فکر میکردم براشون بی اهمیتم اما در عین حال نمیتونستم حضورشون، خنده های بی خیال شون، تلاش هاشون برای اینکه همراه شون بخندم رو تحمل کنم.

دلم برای چانیول می سوخت. شبیه بچه هایی شده بود که از شکستن شیشه عذاب وجدان دارن اما نمیدونن که شیشه از قبل کلی ترک داشته و شکستنش تقصیر اونا نیست. حداقل همه ش نیست. میتونستم حس کنم احتمالا، کم کم داشتن من، براش به دردسرهاش نمیارزه و اگه یکی دو روز دیگه مجبور باشه تو این بازی بمونه خودش پا به فرار میذاره.

باید اون موقعی که قلبش رو توی دست هاش گرفت و برای تقدیمش بهم جلوم زانو زد بهش میگفتم که من یکمی جدی تر از چیزی که نشون میدم دیونه ام... اما با تمام اذیتی که میشدم، اگر دفترم پیشم بود احتمالا «دیدن اینکه بقیه بهت اهمیت میدن» رو به لیست زندگی اضافه میکردم. البته منهیِ لبخندهای پر از حرف شون.

از دید تهیونگ

میشد گفت با همون یکی دو تا تماس تقریبا تمام کسانی که می شناختیم خودشون رو برای ملاقات بکهیون رسوندن. تعدادی بخاطر نگرانی شون بخاطر صحنه ای که صبح دیده بودن، بقیه هم از روی نشون دادن دوستی شون.

حتی به اصطلاح سرباز های بکهیون و تیم لوهان برای اون بازیِ احمقانه، برای این عیادت صلح کرده بودن.

وقتی ملاقات تموم شد، نینا بهم گفت که من برم و امشب خودش پیش بکهیون میمونه. حدس میزدم که قصد داشت با دکتر که در واقع بیشتر یه بهیار بود تا چیز دیگه؛ در مورد بکهیون صحبت کنه و در عین حال با جدیت مراقب باشه که بکهیون از بستری شدن فرار نکنه.

خب، نینا توی این کارها بهتر بود پس قبول کردم. اون روز از صبح سرپا بودم و هنوز شام نخورده بودم. سریع خودم رو به رستوارن رسوندم و با اینکه میل نداشتم تا جایی که می شد خوردم. سوکجین مطمئن شد که غذام رو بامزه تزئین کنه چون احتمالا از ظاهرم مشخص بود که خیلی سرحال نیستم.

توی افکار عمیقم در مورد بکهیون و اینکه چرا چیزی از شرایط حادش بهم نگفته بود به سمت کلبمون رفتم که قرار بود تمام شب توش تنها باشم. بین تمام این نگرانی ها و فکر اینکه بکهیون احتمالا تلاش کرده بود زندگی خودش رو تموم کنه؛ می ترسیدم که شب تنها توی یه کلبه بالای درخت باشم.

می دونستم باید برم سراغ وسایل بکهیون و باید با دقت انجامش بدم چون اگه متوجه میشد معلوم نبود چطوری سرم رو زیر آب کنه؛ اما وقتی وارد شدم و چراغ روشن کردم جونگ کوک اونجا بود!

20 Ways To Die In SummerWhere stories live. Discover now