9. 🌊

690 183 26
                                    

فصل نهم - آبشار نَوردی

از دید تهیونگ

ساعت 7 بعداز ظهر بود که بالاخره کارش تموم کرد و بعد از اینکه شیفتش رو تحویل داد گفت:" کارم تموم شد. کجا دوست داری بری؟ پیشنهاد من اینه که به گردش شبانه " آبشار نَوردی" بریم."

"خوبه. تو اینجا لیدری. چی هست حالا؟"

"یکی از فعالیت های شبانه ایه که ما اینجا داریم."

" باشه بیا امتحانش کنیم..." اما تلفنم زنگ خورد و جمله م باهاش ناتموم موند.

" هی نینا. چه خبر؟"

" سلام. ییشینگ اون اطراف ندیدی؟"

با تعجب گفتم:" نه. فکر کردم که با توئه."

"بود اما من بهش درمورد کاری که تو و جونگ گوک دارین می کنین گفتم و می خواستم ببینم اون این پسره رو میشناسه یا نه، میخواستم بدونم اون خطرناکه یا همچین چیزی... اما ناگهان اون گفت که باید یه کاری انجام بده و گفت که سریع بر میگرده اما الان بیشتر از نیم ساعته که رفته و حتی تلفنشم جواب نمیده. گفتم شاید اومده پیش شما..."

"من این اطراف ندیدمش اما اگه دیدمش بهت خبر میدم..."

"ممنونم، من...اوه وایسا ! پیداش کردم..." اون گفت اما فراموش کرد که تلفنش قطع کنه. پس من شنیدم که داشت می گفت:"ییشینگ ! کجا بودی..."

و شنیدم که ییشینگ گفت:" یه چیزایی هست که من باید بهت بگم...."و صدای چن شناختم که می گفت:"ییشینگ! نمیتونی همینجوری بگیش ما هنوز مطمئن نیستیم..."

صدای جونگ گوک من شوکه کرد:"چی شده؟"

من گفتم :"نمیدونم... امیدوارم چیزی نباشه... خب ... گفتی کجا قراره بریم؟"

من تلفن قطع کردم و به سمتی که جونگ گوک می رفت حرکت کردم. امیدوار بودم دردسر جدید واسمون ایجاد نشده باشه.

به جمعیتی که منتظر بودن تا به اون گردش برن رسیدیم. هرشب فقط 25 نفر اجازه داشتن تا به اون گردش برن چون اون توی محوطه باز بود و به مراقبت زیادی احتیاج داشت و کنترل تعداد زیاد سخت میشد.

از وقتی تلفن با نینا قطع کرده بودم احساس عجیبی داشتم اما همین که جمعیت با حالت پیاده روی مرتب از کمپ خارج شد جونگ گوک شروع کرد به حرف زدن از چیزهای دیگه کرد و من کم کم حس نگرانیم رو فراموش کردم.

همونجور که داشتیم می رفتیم و باد شبانه و خنک بین موهام میپیچید و داشتم از منظره ها لذت می بردم که یه چهره آشنا دیدم و سخت نبود که حدس بزنم کیه. الکس بود و اینبار اون داشت تظاهر می کرد که نمی دونسته ما اونجاییم و مثلا در کمال تعجب فقط برامون دست تکون داد ولی سمت مون نیومد.

می تونستم حس کنم که رفتار جونگ گوک در مورد اون مشکوکه، سعی می کرد که پنهانش کنه اما کارساز نبود... اما من قول داده بودم و نمیزاشتم این اتفاق براش بیوفته. بهش گفته بودم که کمکش می کنم و این کار خواهم کرد.

20 Ways To Die In Summerحيث تعيش القصص. اكتشف الآن