فصل سیزدهم – صورتک های بلوط قرمز
از دید تهیونگ
بکهیون نیشخند زد:" از اونجایی که خیلی بیچاره بنظر میای، شاید امشب باهات بیرون بیام اما این یه قرار نیست! باشه؟"
چانیول لبخندی زد که تمام صورتش باهاش روشن شد:" یه دفعه شجاع شدی. معنیش اینه که دیگه از من نمیترسی؟"
" تند نرو. هنوز میتونم نظرم رو تغییر بدم."
داشتم به رفتار بچگونه شون که داشتن پنهان می کردن چقدر از هم خوش شون میاد لبخند میزدم که صدای جونگ گوک شنیدم که می گفت:"جاسوسی می کنی؟"
از جا پریدم و سعی کردم عادی بنظر بیام:" جونگ گوک ! من... جاسوسی نمی کردم."
نیشخند دندون نمایی زد:" آره... حالا هرچی... بزن بریم!"
اون خیلی خوب بنظر می رسید. اولین بار بود که با لباس هایی غیر از لباس های مخصوص که روش کلمه "رنجر" وصل شده بود می دیدمش. همه رنجر ها مجبور بودن اونا رو بپوشن تا کمپرها در صورت نیاز راحت پیداشون کنن.
دوست نداشتم همونجوری توی سکوت قدم بزنیم. پس ناگهان صادقانه گفتم:" استایلت دوست دارم..." برای یک لحظه خودم هم از این تصمیم مسخره ام برای حرف زدن پشیمون شدم. آخه چرا اصلا می بایست چنین تعریفی ازش می کردم؟ اگه حس می کرد روش کراش دارم راجع بهم چه فکری می کرد؟
اما اون نزاشت احساس خجالت کنم:" دوست داری؟ ممنون. منم استایل تو رو دوست دارم."
نمی دونستم اون صرفا فقط مودب بود یا واقعا جدی گفته بود اما همین هم برای من پیشرفت محسوب میشد! پس لبخند زدم و باهاش به سمت " کلاب شبانه ترسناک " همراه شدم. همون که بکهیون روز اول عضویت VIP برنده شده بود... که از اسم عجیبش میشد حدس زد از پیشنهادات مدیر کمپ، نامجون بوده... اما وقتی واردش شدم متوجه شدم که اینطور نیست.
اونجا پر از صورتک های ترسناکی بود که کمپرها از سال 1959 با میوه های بلوط قرمز درست کرده بودن و تمام دیوار ها و حتی سقف ازشون پوشیده شده بود.
1959 سالی بود که کمپ شروع به کار کرده بود و با توجه به گذشت نزدیک 60 سال؛ اون ها همه جا بودن و با نور پردازی عالی فضا این حس ترسناک و عجیب رو ایجاد کرده بودن که انگار میلیون ها صورت کوچولو بهمون زل زدن.
بخاطر همراه بودن با یه رنجر، ما از بین جمعیتی که برای ورود توی صف ورودی VIP ایستاده بودن گذشتیم و به راحتی وارد شدیم. حتی موقع ورود آیدیم رو هم چک نکردن. هرچند بهرحال سن ورود به کمپ 17 و بالا تر بود و من درسته که 17 سالم بود اما دیگه کی بود که با برای نوشیدن تا 18 سالگی صبر کنه.
حتی بیشتر بار ها هم می دونستن آیدی هایی که برای گرفتن نوشیدنی نشون میدیم جعلیه اما اذیت نمی کردن... هر چند... من یکی، به نوشیدنی های زیادی حساسیت داشتم. حتی قهوه هم نمی تونستم زیاد بخورم... اما قرار نبود چنین فرصتی رو برای تجربه کردن اولین سانگریا ی احتمالیم از دست بدم!
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...