30. 🎉

472 75 70
                                    

فصل سی ام – عشق یک طرفه

از دید بکهیون

خیلی خب. اعتراف میکنم زندگی های دردناک تری هم نسبت به زندگی من وجود داره. البته نه اینکه قبلا نمیدونستم. اما دیدن نامجون واقعا دردناک بود. شاید خودش متوجه نبود اما اینکه هر از گاهی خودش رو به جین نزدیک می کرد تا بهش بگه، اگر کوله پشتیش سنگینه میتونه کمکش کنه، یا هر بار که میخواست یک خوراکی کوچیک بخوره مطمئن میشد اول از جین بپرسه اونم میخواد یا نه و...

سوکجین هربار با خوش رویی و گاهی با دلسوزی فقط ازش تشکر میکرد و با نگاه عذرخواهی به یونگی، آروم پشت بازوش رو ماساژ می داد تا ازش بخواد صبور باشه و چیزی به نامجون نگه. البته به نظر من این رفتارش خودخواهی بود. درسته. نامجون ازش خواسته بود باهاش ازدواج کنه و اون هم خیلی واضح رد کرده بود و حالا با یونگی بود اما شاید باید کمی غلیط تر، کمی تند تر و جدی تر دوباره بهش می فهموند جای امیدی نیست. نه اینکه از سر ترحم اون رو شاید حتی یک ذره امیدوار نگه داره.

سهون سقلمه ای به بازوم زد تا از فکر جدام کنه:" بدجوری اخم کردی. کمکی ازم بر میاد."

خنده ای روی صورتم کشیدم:" نه فقط داشتم به برگشتن به کمپ فکر میکردم. راستش با اینکه مسئولیت گرفتم خیلی مطمئن نیستم سال دیگه برگردم."
سر به تایید تکون داد:" برای من بیشتر جنبه ی یه سرگرمیِ درآمد زا داره تا ببینم دقیقا میخوام با زندگیم چیکار کنم. منظورم اینه که اینجوری هم تفریح میکنم، هم با کاری که توش خوبم یه پولی درمیارم... هم پسر دخترای جذاب میبینم که تابستونم رو باهاشون خوش باشم."

یه سرگرمی تابستونی... خب حداقل در مورد چیزی که میخواست رو راست بود.

نفسم رو رها کردم و سعی کردم بدون اینکه نگاهم به تهیونگ و بازیچه ی عضلانیش بیفته دنبال چانیول بگردم که سهون سرش رو بیشتر به سمتم خم کرد و همینطور که قدم میزدیم گفت:" خب تا یک ساعت دیگه به اولین غارهای سنگی میرسیم. میخوای از همون اولیش شروع کنیم یا..."

حواسم از کاری که به قصد انجامش گردن کشیده بودم پرت شد و خندیدم:" فکر میکنم یکم بریم جلوتر تا قشنگ هوا گرم بشه... بعد میتونیم به بهونه ی فرار از گرما قانع شون کنیم که مسیر رو از توی غا ادامه بدیم. بعد هم وانمود میکنیم گم شدیم. وقتی حسابی ترسیدن، نقشه ی غار ها رو نشون شون میدیم. حسابی بیاد موندنی میشه."

خب، میتونستم احتمال بدم دیگران این رو لاس زدن تلقی میکنن اما من عادت داشتم تو اولین دیدارم بهشون هشدار بدم که چقدر بیاد موندنی هستم. منظور از بیاد موندی میتونست دیونه هم باشه... اما بهرحال باید کاری میکردم که طبق لقبی که به خودم داده بودم جلو برم. سهون هم آدم خوش گذرونی بود. نمیخوام روش لقب عیاش بذارم اما بنظر نمی اومد مشکلی با هر نوع کاری سرگرمش کنه داشته باشه.

20 Ways To Die In SummerWhere stories live. Discover now