شرط رای 25 تا. ستاره رو لمس کنید!
فصل پنجم – بستنی
از دید تهیونگ
شام اونشب برامون کنار آتیش آوردن چون کمپ فردا شروع میشد و رستوران هنوز کارش شروع نکرده بود. پنینی غذای لذید من!!
. نوعی ساندویچ ایتالیایی با نون و پنیر فرااااااااوان
وقتی مشغول خوردن شدیم حس میکردم خواهرم و بکهیون خیلی باید عوضی باشن که من با چند تا غریبه تنها بذارن.
با اینکه ته دلم هنوزم لجم از اولین دیدارمون گرفته بود اما نهایتا جونگ گوک از بک و نینا بهتر بود که با وجود انجام کارهاش و رفت و آمد هاش سعی میکرد با من هم صحبت کنه تا تنها نمونم.
موقع خوردن جونگ گوک پرسید:"خب... با کی میخوای هم گروهی بشی؟"
"هنوز آدمای زیادی اینجا ندیدم اما مطمئنن قایقرانی و یه سری کلاس ورزشی با خواهرم نینا خواهم داشت."
شک داشتم که باید بهش بگم بدم نمیاد تو کلاس گیتارش باشم یا نه.
تایید کرد:"با اون یکی چی؟"
"منظورت بکهیونه؟ احتمالا با اونم چندتا کلاس بگیرم اما الان نمیتونم بگم چه کلاسهایی چون اون همیشه لحظات آخر نظرش عوض میکنه."
بعد از خوردن شام کوکی مشغول وظایفش شد. دور آتکه داشت کم کم خلوت میشد. تا نینارو دیدم که بلند شد خواستم برم پیشش که شنیدم ییشینگ بهش گفت:"همراهت میام."
فکر کردم که شاید بهتر باشه منم برم، پس بلند شدم و با رفتن به سمت جونگ گوک گفتم:" امشب واقعا شب عالی بود. من دیگه بهتره..."
"در مورد اتفاق عصر اگه کمپ شروع شده بود بخاطر رفتار مناسبت بهت 1 ستاره می دادم پس چیزی نیست که بخوای فکرت مشغولش کنی."
نفس حبس شدم رها کردم:" اوه. خوبه." یعنی مشخص بود که فکرم مشغولش بود؟ خوب بود فحش هایی که تو ذهنم اومده بود نثارش نکرده بودم!
به سمت دیگه ای نگاه کردم تا باهاش ارتباط چشمی برقرار نکنم. توی نگاهش سنگینی عجیبی داشت اما اون سکوت هم خیلی راحت بنظر نمی رسید.
داشتم فکر می کردم تا چیزی برای گفتن پیدا کنم اما مغزم قفل شده بود! هر چی هم بیشتر طول میکشد بی هیچ حرفی رفتن داشت سخت تر میشد.
تا اینکه یهو چند تا دختر با خنده های ریز ریزشون به سمت ما اومدن. با خنده های ریز بازوی همدیگه رو نگه داشته بودن و یکی شون در تلاش برای کیوت بود چشمکی به جونگ گوک زد و با حالت ترسناکی تلاش کرد بگه:" 오빠 사랑해."
. اوپا سارانگ هه : اوپا دوستت دارم.
اگه بخوام صادق باشم یکم ترسناک بود! من اگه جای جونگ گوک بودم حتما سکته می کردم. دخترایی که من تو دوران مدرسه ام باهاشون دوست بودم هیچوقت این طوری نبودن. همیشه لباس های ساده ای داشتن و گاها شیطنت های ملایم شون رو با این نکته که اهل شعر و کتاب و در کل ادبیات بودن مخلوط می دیدم و برام جذاب بنظر می رسیدن اما حالا... این ها با آرایش های غلیظ و لباس های تابستونی شون خیلی زننده بنظر می اومدن.
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...