فصل پانزدهم – دروغ 💙
از دید تهیونگ
زنگ بیدار باش روز بعد یه زنگ مدرسه ساده بود که من ازش متنفر بودم اما روز خوبی رو شروع کردم. تصمیم گرفته بودم که روز خوبی رو شروع کنم!!
بکهیون طبق معمول وقت بیدار شدنم سر جاش نبود اما من به کلاس های خودم رسیدم. کلاس بازیگری و فوتبال باحال بودن. نینا که تا دیروز فقط کمک داور ایستاده بود، حالا توی زمین بهترین بازیکن فوتبال بود که البته من از مهارت هاش بی خبر نبودم. اون دختر دیونه ی فوتبال بود.
قبل از ساعت ناهار جونگ گوک بهم زنگ زد و گفت که اون ها برای ظهر یه جمع کوچیک هستن که کنار خوابگاه رنجر ها میخوان باربیکیو راه بندازن و ازم خواست که منم بهشون ملحق بشم.
خب، نمی دونستم این رو چی برداشت کنم اما با اینکه مغزم بهم می گفت بهتر مودبانه رد کنم، فکر اینکه برای دیدنش برم هم حس خوبی داشت. مگه چه اتفاقی قرار بود بیفته؟!
توی مسیر چانیول رو دیدم و با توجه به یکی بودن مسیر، با هم همراه شدیم. بنظر حالش گرفته می رسید، پسر برای باز کردن سر حرف شروع کردم:" بنظر میرسه که خیلی زود ورشکست بشی..."
بامزه خندید:" نه راستش، بستنی خریدن برای اون لعنتی رو دوست دارم. اون حرفارو میگم تا اذیتش کنم، اون پسر خیلی خود داریه و این اذیتم میکنه. انگار اطرافش مایل ها دیوار کشیده شده اصلا شک دارم دوست داشته باشه با من باشه."
" اون یکم چالش برانگیزه میدونی، اون چیزهای که ساده بدست بیان دوست نداره که به چالش کشیده بشه و تو این کار میکنی. فکر کنم بودن کنارت رو دوست داره... اما خب، روی اینکه خودت رو دوست داشته باشه باد بیشتر کار کنی..."
"همه ی ما مثل جونگ کوک نمی تونیم با یه نیشخند بقیه رو جذب خودمون کنیم..."
یکم قدم هام آهسته شد. نمی دونستم چی در مورد من و جونگ کوک بنظرش اومده ک چنین حرفی بزنه اما ادامه داد:" مطمئنم که بکهیون توجه عمیقی به من نداره. درخواستم برای قرار گذاشتن رد می کنه ... امروز صبح دیدمش... یهو بوسش کردم، اونم اولش اعتراضی نکرد اما یهو عقب کشید و فرار کرد. آخه ما که بچه دبیرستانی نیستیم! یه بوسه س دیگه. اگه واقعا با بودن با یه پسر مشکل داره میتونه بهم بگه..."
لبخند زدم:" خب، من بکهیون نیستم. در مورد اینکه بوسش کردی نمیدونم چه نظری داشته اما دقیقا بخاطر همین عقب کشیدنش میگم براش بی اهمیت نیستی. بکهیون اگه چیزی براش حس ویژه ای نداشته باشه بی اینکه به مسخره ش بگیره رهاش نمیکنه. البته، گاهی هم میشه برای اینکه لو نره چه حسی داره همین رفتار رو کنه... برای همین بهت اطمینان صد در صد نمیدم."
" اون عجیبه!" چان نق زد... و من یه لبخند مستطیلی به سمتش زدم:" احیانا بخاطر همین نیست که دوسش داری؟"
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...