فصل یازدهم – برنامه هفتگی
از دید تهیونگ
با یه صدای وحشتناک بیدار شدم و از جا پریدم. نینا هم مثل من بود اما الکس خوابآلود از جا بلند شد و همونطور که به سمت در می رفت گفت:"وقتی طوفان بشه، کلبه های چوبی خطرناکترین مکان برای موندن هستن."
واقعا شبیه یه طوفان بنظر می رسید و می تونستم شکستن پنجره ها رو بشنوم... اما ما نمی تونستیم مثل اون بدویم بیرون، چون بکهیون توی خواب عمیقی بود.
داد زدم:"بکهیون! بیدار شو! اون بیرون یه طوفان لعنتیه!" و سعی کردم تکونش بدم اما وقتی برای بیدار کردنش روی پاش، وسط رونش ضربه زدم هیس کشید و خودش رو جمع کرد.
بعد زیر لب فحشی داد و فقط یه چشمش باز کرد و گفت:"بخوابین. اون فقط روش بیدار کردن امروزِ لیدر نامجونه..."
با تعجب از پنجرمون بیرون نگاه کردم. همه چی آروم و بی صدا بود؛ غیر از کمپرهای سرگردونی که با پیژامه و بعضا بی پیرهن این طرف و اون طرف می رفتن.
بعد از چند دقیقه صداهای وحشتناک تموم شد، نامجون شخصا از پشت بلندگو بهمون صبح بخیر گفت و اعلام کرد که کلاسها ساعت 8 شروع میشه و بهتره که زودتر برای خوردن صبحانه بریم، همچنین می تونیم برنامه کلاسامون توی صندوق پست کلبه هامون پیدا کنیم.
اونقدر برای کلاس گیتارم هیجان داشتم و می خواستم بدونم که چه ساعتی اون کلاس دارم که زود این بیدار شدن وحشتناک رو فراموش کردم و به سمت در رفتم اما قبل از اینکه برسم اونجا، الکس در باز کرد و گفت:"برنامه کلاس هامون توی صندوق پست گذاشتن.برای شما رو هم بیارم؟"
نینا با لبخند گفت:"بله لطفا."و وارد حموم شد.
آه ،من می خواستم اول برم! واقعا باید برای این کار یه یادآور بزارم. همونجور که منتظر نینا بودم، کاغذ ضخیم رو از الکس گرفتم و متوجه شدم که پرینت گرفته نیست. دستی درسته شده بود و مطمئنن دیشب توسط مدیر هنرمند مون طراحی و پخش شده بود چون ثبت نام همین دیروز بود.
اما نامجون چطوری تونسته بود همشون توی یه شب انجام بده؟! ناگهان یه چیزی چشمم گرفت. اونجا پایین برگه ،یه چهره کوچیک عجیب با لبخند آشنا آ( smileyJ) بود که فقط می تونست توسط یه نفر انجام شده باشه.
چرخیدم:"بکهیون... تو کی وقت کر..." اما اون توی تختش نبود.
نینا بیرون اومده بود و بکهیون داشت می رفت توی حموم... و من دوباره نوبت حمومم از دست داده بودم. توی خونه، چون هرکدوم توی اتاقمون حموم داشتیم از این مشکلات نداشتیم اما اینجا خیلی سخت بود!
تصمیم گرفتم همونجور که منتظرم لیستم چک کنم. ما هر روز استراحت داشتیم که بنظرم خیلی خوب بود، چون اونجور آزاد بودیم و می تونستیم از تابستون مون لذت ببریم. اونا طبق سلیقه های فردی هرکسی برنامه ریزی کرده بودن. همچنین کلاس آبشارنوردی جمعه من رو هم توی لیست اضافه کرده بودن.
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...