14. 🎆

652 172 9
                                    

فصل چهاردهم – سردرگم

از دید تهیونگ

توی راه بکهیون شروع کرد:" یه کلاه احتیاج دارم. نمیخوام مثل یه ستاره راک اطراف کمپ پرسه بزنم..."

" چرا دوباره رنگـ ..."

توضیح داد:" نمیتونم موهام یه رنگ معمولی بکنم. باید کل تابستون نگهش دارم... و بهم پیشنهاد نکن که شرط بستنی تموم کنم چون این کار نمی کنم."

نمی دونستم به لجبازیش بخندم یا به اخم عجیبش اما فقط گفتم:" پس توی پیدا کردن کلاه موفق باشی."

اون که حس کرده بود برای یه شب به حد کافی زیاده روی کرده فقط آروم دستش رو روی شونه ام گذاشت:"فردا باهام میای بریم خرید؟"

می خواستم رد کنم اما خواهشی که توی لحنش بود منصرفم کرد:" باشه، اما فقط اگه کار بهتری برای انجام دادن پیدا نکردم."

-

صبح زود بکهیون بیدارم کرد تا بریم دنبال خرید کلاه... من فقط تونستم به قدری معطلش کنم تا فروشگاه های کمپ باز شده باشن و با بکهیون از کلبه بیرون زدیم.

بهش پیشنهاد کرده بودم سرش رو پایین نگه داره تا کمتر دیده بشه و اون هم سریع قدم بر می داشت اما با دیدن به اصطلاح سرباز هاش تو حالت کمین پشت بوته ها، بکهیون هم من رو کنار خودش پیش اون ها کشوند.

بعد از معرفی کوتاه افرادش به اسم های اشتون، لوک، کالم و مایکل، دوربین شکاری رو از لوک که داشت از پشت بوته ها جاسوسی می کرد گرفت و اون تفنگ رنگ پاش مضحکش رو هم بیرون کشید.

بعد از کمی نگاه کردن به موضوع جاسوسی، فعلا کلاه یکی از سرباز هاش رو گرفت تا خیالش رو برای حمله ی احتمالی راحت کنه... و بعد به سمت من چرخید و پچ پچ کرد:" لوهان رو میبینی داره از اون جا به این طرف میاد؟ میخوام بری پیشش ازش کمک بخوای. یه بهونه بیار و بدون اینکه بفهمه من این اطرافم بکشش اینجا. "

" چی؟ چرا؟"

"چون من برای زدنش کمین کردم ..."

چشم هام رو چرخوندم:" باید خودم می فهمیدم. لوهان توی این بازی رنگی رقیبته ؟"

" آره، اون سرگروه و فرمانده ی تیم قرمزه."

" بکهیون این بچه بازیه. تو نباید اتفاقای بازی رو به بیرون زمین بکشونی."

اشتون با گرفتن نگاه نا امیدش از من به بکهیون نگاه کرد و پرسید:" این واقعا از نزدیکانته؟"

" آره...اما خیلی ترسو عه...."

" دارم میبینم..." اون گفت و من حس کردم که بین خل و دیونه هایی بین اون ها این منم که عجیبم!

لوک شروع کرد:" میتونم براش توضیح بدم؟"

و بکهیون درحالی که جاش رو با کالم عوض می کرد تا دید بهتری داشته باشه و گفت :" سریع انجامش بده نمیخوام این فرصت از دست بدم."

20 Ways To Die In SummerWhere stories live. Discover now