فصل بیست و نهم – کنترل
از دید بکهیون
خشم و عصبانیت، اونم وقتی نمیتونی حرفت رو توی کله ی پوک کسی که بهش اهمیت میدی فرو کنی، خیلی کوفتیه. یعنی این اون حسی بود که وقتایی که لجباز میشدم مادرم داشت؟ عقب نشینی نمیکنم که اون اشتباهات زیادی در مورد من انجام داده بود اما همچنان نمیتونم بگم قصد این بود که بهم صدمه بزنه.
درسته بعضی وقت ها سعی می کرد به زور حرفش رو بهم بفهومه و ادعا می کرد بخاطر خودم داره انجامش میده. هرچند که هر چی بیشتر و عصبی تر اصرار می کرد من مصمم تر میشدم که به توصیه هاش عمل نکنم. دقیقا همین اتفاقی که بین من و تهیونگ افتاد.
وقتی چنین چیزی به ذهنم رسید فورا از اون دعوا کنار کشیدم اما بنظر می رسید لطمه دیگه زده شده بود. من حرف های زننده ای در مورد پسری که اون، هرچند به غلط بهش علاقمند شده بود زدم و حالا بنظر می رسید احترام و اعتمادش رو از دست دادم.
همیشه ادعا کرده بودم اگر پدر بشم، و اگر با علایق بچه هام مخالف باشم سعی می کنم اول اون علایق رو درک کنم و بعد سعی کنم نظر شون رو تغییر بدم نه اینکه به ضرب و زور سعی کنم علایقش رو زیر سوال ببرم از چنگش در شون بیارم اما بنظر می رسید ادعا کردن خیلی راحت تر از عمل کردن باشه.
شایدم بخاطر این بود که ما وقتی برای اولین بار آسیب می بینیم فکر میکنیم «من هرگز به کسی اینطوری آسیب نمیزنم» اما وقتی اون درد ادامه پیدا کنه، کم کم یادمیگیریم که، لابد این راه درسته و بی اینکه حتی خودمون بدونیم تکرار شون میکنیم.
دلم برای پدر و مادرم میسوزه. حتما خودشون هم حاصل چنین آسیب هایی بودن و بدون اینکه بهش فکر کنن فقط تنها راهی که برای بچه بزرگ کردن بلد بودن رو روی ما اجرا کردن. درسته در نهایت شکاف بین ما اونقدری زیاد شده که دیگه نتونیم به خونه ی اول برگردیم و از نو شروع کنیم اما میتونم بگم که حالا بیشتر از اینکه ازشون متنفر باشم، براشون احساس تاسف میکنم.
دفترم رو برداشتم و خودم رو توی تخت پرت کردم. با اینکه از درمانگاه زده بودم بیرون تا زیادی دراز کشیدن باعث نشه دوباره تو حس افسردگی غرق بشم؛ همون مدت کوتاه هم کار خودش رو کرده بود و دیگه حال اینکه برم بیرون رو نداشتم. حتی حوصله ی نوشتن توی دفترم رو نداشتم.
یکم بهش زل زدم و خیلی کوتاه تو لیست مرگ نوشتم،
میدونستم چانیول الاناس که بره درمانگاه سراغم رو بگیره پس فقط بهش پیام دادم «من برگشتم توی کلبه ام. فقط میخوام تو تخت خودم بخوابم پس نگران نشو و فقط بذار یکم بخوابم. بیدار که شدم خودم اول میام پیشت.» و گوشیم رو خاموش کردم اما فکر اینکه مایکل یا بقیه سعی کنن سراغم رو بگیرن نمیذاشت راحت بخوابم پس تصمیم گرفتم یه پیام به اونها بدم و تیم رو هم کنسل کنم.
YOU ARE READING
20 Ways To Die In Summer
Teen Fictionچند نکته رو قبل از خوندن بدونید. 1.این داستان برای کسانی که سابقه ی مشکلات روحی، افسردگی، اختلال خوردن و ... دارن اصلا مناسب نیست. 2. داستان سال ها قبل نوشته شده و از پروفایل واتپد دوستم با اسم دیگه ای یه مدت گذاشته شده الان فقط در حال ویرایش شدنه و...