•ᝰPART 37☕️

5.4K 861 260
                                    

- بهم نگاه کن بکهیون...نیاز دارم به چشمام خیره بشی و بگی دلت برام تنگ شده
با اتمام جمله‌ی چانیول با تعجب سرش رو بلند کرد و به چشماش خیره شد،این مرد با خودش چه فکری کرده بود؟
میخواست به راحتی همه چیز رو فراموش کنه و از خواستنش حرف بزنه؟
چاپستیکش رو کنار گذاشت،انگشتاش رو توی هم قفل کرد و همونطور که سعی میکرد لرزش دستاش رو کنترل کنه گفت:
- کلماتی که میخوای...بهت نمیدمشون!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- هر چیزی که از من شنیدی فقط فراموششون کن...سخت نیست چون این کاریه که توش مهارت داری ددی!
بدنش از شدت فشاری که روش بود میلرزید و چانیول به خوبی میتونست این فشار رو حس کنه،نمیخواست بکهیون رو ناراحت یا عصبانی کنه اون فقط چیزی که حسرتش رو داشت به زبون آورده بود!
- متاسفم بکهیون...لطفا غذاتو بخور
وقتی بکهیون دوباره چاپستیکش رو برداشت تونست نفس راحتی بکشه،کاهش وزن چشمگیر بکهیون و فهمیدن اینکه تقریبا طول روز چیزی نمیخوره یکی دیگه از دلایلی بود که اون رو از خودش متنفر میکرد،اون پسر شکمو که لپ‌هاش مدام درحال تکون خوردن بودن و مدام با یونا بخاطر تموم شدن خوراکی‌هاش بحث میکرد هیچ شباهتی به پسر رو به روش نداشت!
سرش رو پایین انداخته بود و خودش رو مشغول غذا نشون میداد اما درواقع نمیخواست چانیول متوجه پر شدن چشماش بشه،چانیول ازش گفتن جمله‌ای رو خواسته بود که مدتها حسرتش رو داشت و حالا اون رو از خودشون دریغ کرده بود...نمیخواست با این جملات احمقانه دوباره خودش رو گول بزنه...دلش تنگ شده بود؟ چانیول نباید این رو میفهمید وقتی این مرد هنوز هم خودخواهانه رفتار میکرد!
...
بعد از خروج از رستوران فکر میکرد چانیول اینبار کنارش راه میاد اما وقتی چانیول ازش خواسته بود با هم نوشیدنی بخورن،صادقانه نمیتونست ردش بکنه...زخم‌های زیادی از این مرد داشت،خاطرات مشترکی که هرلحظه‌ش رو شبیه جهنم میکردن و جملات شیرینی که چانیول کنار گوشش میگفت هنوز هم توی گوشاش اکو میشدن...تمام اینها باعث نمیشدن تا بتونه دنبال کردنش رو متوقف کنه،میدونست پایانشون خیلی وقته فرارسیده پس میخواست از آخرین لحظات به خوبی استفاده کنه...پایان اونها درست مثل دو خط موازی بود...اونها از نتیجه خبر داشتن اما احمقانه برای رسیدن بهم تلاش میکردن،قرار نبود هیچوقت بهم گره بخورن اما امیدوار بودن گذشته‌ی مشترکشون تبدیل به نقطه‌ی شروع جدیدی براشون بشه!
وقتی بارمن لیوانش رو پر کرد لبخند کمرنگی تحویلش داد و جرعه‌ای نوشید.
- این آدرسمه...اگه مست کردم به راننده بده
با تعجب به چانیولی که برگه‌ای رو سمتش گرفته بود نگاه کرد،آخرین باری که چانیول مست کرده بود رو به یاد نمیاورد،ددیش همیشه کسی بود که از مست کردناش شاکی میشد و حالا داشت اینطور رفتار میکرد؟
+ من نمیتونم بلندت کنم پس مست نکن
برگه رو ازش گرفت و توجهی به لبخندش نکرد،خوب میدونست داره چیکار میکنه،کنار مردی که حالا بنظر خیلی تغییر کرده بود نشسته بود و الکل میخورد و احتمالا قرار بود طوریکه انگار اتفاقی نیوفتاده تا صبح بنوشن و از خاطرات گذشته حرف بزنن...اما بکهیون میدونست اینکار چیزی جز خودآزاری نیست ولی بطرز دیوانه واری اینکار رو دوست داشت...این مرد...این درد و این بغض همیشگی رو مثل یه عادت دوست داشت!
- وقتی عطرت زیر بینی‌م میپیچه حس میکنم دارم عقلم رو از دست میدم...وقتی گرمای تنت رو حس میکنم دیوونه میشم و وقتی به چشمام خیره میشی زمانی رو بیاد میارم که توی آغوشم فرو میرفتی و حالا...کوچولوی من...میدونی من دارم برای به آغوشت نکشیدنت میجنگم؟
کلماتی که صریح بیان میشدن،صدایی که هرلحظه تحلیل میرفت و لحن گرمی که براش تازگی داشت...اینها قرار بود باهاش چیکار بکنن؟
چانیول ازش چی میخواست؟
تا کی قرار بود رابطه‌ی بی سر و تهشون رو با حرف‌هایی که باید مدتها پیش زده میشدن،ادامه بده؟
+ جنگ بین من و خودم برای داشتنت تموم شده ددی...من شکست خوردم ولی کی میدونه برنده‌ی اصلی کیه؟
جرعه‌ی دیگه‌ای نوشید و نگاهش رو از لیوانش گرفت و به چانیول داد،لیوانش رو بالا آورد و جلوی چشمای چانیول تکون داد.
+ درست مثل این الکل عشق معصومانه‌ای که بهت داشتم به سرعت توی خونم پخش میشد
لبخندی زد و اینبار لیوان رو تا ته سر کشید.
+ درست مثل کسیکه به الکل اعتیاد داره بهت معتاد بودم...بدنم به لمس‌هات محتاج بود و نیاز داشتم ازت بشنوم که پرستیدنی‌م ولی ددی...خوب میدونی که اثر الکل زود از بین میره،مگه نه؟
لبخندی به چهره‌ی شکسته‌ی مرد کنارش زد و ادامه داد:
+ شاید هنوز هم بهت اعتیاد داشته باشم ولی دیگه عشقی نیست که وارد خونم بشه
نگاهش رو از چانیول گرفت و دستاش رو دور لیوان خالی حلقه کرد،دروغ گفتن هنوز هم مثل زمان‌هایی که به مادرش دروغ میگفت،سخت بنظر میرسید اما بکهیون این رو از دنیای بیرون از زندان یاد گرفته بود که باید طوری با اعتماد بنفس دروغ بگه که حتی خودش هم توی راست یا دروغ بودنش شک کنه!

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Where stories live. Discover now