روی پنجهی پاهاش بلند شده بود،دستاش به لباس چانیول چنگ زده بودن و حالا لباش بی حرکت روی لبای چانیول قرار داشتن و بکهیون میخواست بدون توجه به گذشتهی دردناک و آیندهی نامعلومشون لبای مردش رو ببوسه...مردی که درد شیرینی به قلبش میداد و خوب میدونست چطور باید بیقرارش کنه!
لباش رو حرکت داد و طولی نکشید تا بوسهشون تبدیل به بوسهی دوطرفهی عمیقی بشه...لباشون با دلتنگی هم رو لمس میکردن و قلباشون تندتر از همیشه به سینههاشون کوبیده میشدن و چانیول حاضر بود قسم بخوره که هردوشون داشتن احساسات یکسانی رو تجربه میکردن...دلتنگی،غم و عشق احساساتی بودن که این بوسه قصد فریاد زدنشون رو داشت اما چانیول به خوبی میدونست که بعد این بوسه قرار نبود هیچ اتفاقی بیوفته و این بوسهی دردناک فقط یه یادآوری تلخ برای چانیول به حساب میومد تا دوباره متوجه این حقیقت بشه که دیگه نمیتونست هر زمانی که خواست بکهیون رو داشته باشه...درواقع دیگه هیچوقت نمیتونست بکهیون رو داشته باشه!
کنترل بغضش از همیشه سخت تر شده بود و بکهیون حالا از همیشه ضعیف تر بنظر میرسید...حقیقتِ اینکه اون همیشه برای چانیول همون پسر بچهی شونزده ساله که فقط توجه و عشقش رو میخواست،باقی میموند،باز هم توی صورتش کوبیده شده بود و بکهیون فقط میتونست بخاطر این عشق و نفرت همزمانی که به چانیول داشت اشک بریزه!
با حس شوری اشکهای بکهیون که حالا صورتش رو خیس کرده بودن،بغضش رو قورت و اجازه داد طعم شیرین لبای بکهیون زندگی رو بهش برگردونه و شوری اشکاش به قلبش درد بده...و اشکالی نداشت اگه قرار بود بعدش با کلماتش باز هم زندگی رو ازش بگیره چون چانیول عاشقِ عشق بکهیون و دردهای همراهش بود!
با صدای مکشی بالاخره از چانیول فاصله گرفت،همونطور که نفس نفس میزد دستش رو سمت راست سینهی چانیول گذاشت،سرش رو به سمت چپ سینهش تکیه و به ضربان تند قلبش گوش داد و لبخند تلخی زد.
+ همیشه همینقدر تند میزد؟
- هر لمست،هر نگاه و هر کلمهای که باهاش مال من بودنت رو کنار گوشم زمزمه میکردی،به لرزه درش میاوردن کوچولوی من
با جواب چانیول لبخندش پررنگ تر شد...اونهم دیگه نمیخواست مثل چانیول حرفاش رو پیش خودش نگه داره پس همونطور که سعی میکرد دوباره به گریه نیوفته با لحن مظلومی گفت:
+ دوستش دارم
بزاقش رو قورت داد و اینبار همونطور که به گوشهی پیراهن چانیول چنگ میزد به سختی پرسید:
+ روزایی که نبودم...حتی اگه دیگه هیچوقت نخوام کنارت باشم...وقتایی که بهم فکر میکنی هم تند میزنه؟ زمانایی که به عکس دونفرهمون نگاه میکنی چی؟
- تند میزنه بکهیون...این قلب برای تنها کسیکه تند میزنه تویی...فقط تو میتونی توی هرحالتی ضربانش رو به بازی بگیری و کاری کنی حتی نفس کشیدن رو هم فراموش کنم!
با اتمام جملهی چانیول سرش رو از سینهش فاصله داد،سرش رو بالا گرفت و مردمکای لرزونش به چشمای درشت چانیول خیره شدن.
+ برای روزای زیادی تنها ترسم از دست دادنت بود اما طولی نکشید تا ترسم به واقعیت تبدیل بشه ولی حالا تنها ترسم اینه که از یادت برم...
بغضش رو قورت و با لحن محکمی ادامه داد:
+ هیچوقت فراموشم نکن ددی
قبل از اینکه چانیول بتونه واکنشی نشون بده ازش فاصله گرفت و از زیر کتش بیرون رفت.
بارون بند اومده بود،شهر خیس شده بود و حالا صدای قدمای عابرای پیاده که اکثرشون دیر کرده بود به گوش میرسید...صدای آژیر قطع شده بود و حالا بکهیون دیگه زیر کت چانیول نبود اما عطرش روی لباساش نشسته بود و وقتی زبونش رو روی لباش میکشید طعم لبای چانیول رو احساس میکرد.
YOU ARE READING
Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]
Romance•|🖇 فیـکشن: #HeyLittleYouGotMeFuckedUp [S2] •|🖇کـاپل: چـانبک ، هونهـان ، کریسـهان •|🖇ژانــر: ددی کیـنک ، رمنـس ، انگسـت ، درام ، روزمـره •|🖇 هپی انــد •|🖇نویـسنده: WhiteNoise وایت نویز ❞ پسر مو مشـکی و ریـزجثـهای که تازه از زنــدان خارج شده...